ھوالعلی الاعلی
برای شناساندن بزرگترین ولی خدا پس از معصومین ع،
مجبور بودن به مراجعه به
منابع غیر فارسی اگر چه تاسّف انگیز است امّا فرصتی
نیز بدست می دھد که ضمن
شناخت بیشترحضرتشان، نگاه دیگران را به ایران و
ایرانی ملاحظه نموده ،عبرت بگیریم.
کتابی که بنده آنرا از ترکی ترجمه نموده ام (چنانچه
(مترجم ترک آن ذکر می کند
از اصل فارسی آن برگردانده شده ، که شما نه به اصل
فارسی آن در ایران دسترسی دارید
و نه می توانید در ترکیه آن را بیابید. پاسخ به چرائی
این موضوع را در ترکیه -با
توجه به شناخت عمیقی که حاصل شده- می توان به چند
عامل وابسته دانست.
اول اینکه مانند ھر موضوع دیگری که اساس آن به
ایران و ایرانی مربوط شود ،این
موضوع باعث ناراحتی وعمیقتر شدن کینه ترکھای
عثمانی به میھن و ھموطنان ما
می شده است.حال اینکه انکار واقعیات مربوط به
محل تولد وایرانی بودن ایشان در وھله اول توھین به
شخص حضرتشان بوده و ضمنا پرده از اھداف واقعی
عاملان بر میدارد.
دوم اینکه اگر اصل کتاب در دسترس می بود موارد
اساسی از جمله اشاره مستقیم
به ایرانی بودن حضرتشان و عشق ایشان به موطن و
ھموطنانشان کاملا آشکار
میگردید.اگر چه عشق ایشان به ھموطنانشان ھمچنان از
لابلای سطور این کتاب
دلنواز ھر ایرانی ھست.و البته مایه حسادت و نفرت
بیشتر دشمنان.
تمامی توان بکار برده شده که نزدیکترین کلمات در
ترجمه بکار رود تا اصل امانت
داری در ترجمه رعایت گردد.
آغاز کتاب
تقدیم
کتاب مناقب غوثیه که منتخبی از مناقب حضرت
عبدالقادر گیلانی میباشد توسط آقای محمد صادق شھابی
(از شیوخ مولوی) تھیه و نوشته شده را آقای ترکزاده
حافظ محمد ضیاءالدین در سال ١٣١٠ ھجری از اصل
فارسی آن به زبان ترکی عثمانی ترجمه نموده و به
نام عربی −تنشیت الخاطر نبزت من مناقب عبدالقادر (به
معنای − گزیده ای از مناقب عبدالقادر گیلانی که زنده
کننده قلوب است−)
منتشر نموده. به دلیل زبان بسیار ادبی و سنگینی که در
کتاب بکار برده شده آن را ساده و خلاصه مینمائیم.
به دلیل شھرت فراوان و مقام بالا و با اھمیتی که
حضرت گیلانی در عرصه تصوف دارا ھستند و به
اندازه کافی شناخته شده میباشند
از زندگی حضرتشان به دادن اطلاعات مختصری کفایت
نموده و از کرامات ایشان مختصری ذکر مینمائیم.
سلطان الاولیاء ، غوث الاعظم حضرت عبدالقادر گیلانی
در سال ۴٧٠ ھجری ( ١٠٩۵ م) در قریه نیف از استان
گیلان واقع در حاشیه
جنوبی دریای خزر به دنیا آمده اند.از طرف پدر
(شریف) و از طرف مادر (سید) میباشند.یعنی از طرف
پدر به حضرت امام حسن (ع)
و از طرف مادر به حضرت امام حسین (ع ) میرسند
در سال ۵۶١ ھجری.ق ( ١١۶۶ .م) در سن ٩١ سالگی
وفات نمود ه ا ند. تربت ایشان در بغداد میباشد.طریقت
قادری که ایشان
بنیاد نھاده اند ھم اکنون و ھمچنان از قوی ترین و پر
طرفدارترین طریقت ھا میباشد.
از حضرت گیلانی کرامات بزرگ بسیار زیادی دیده
شده است.
محی الدین ابن عربی دلیل ظھور این ھمه کرامات از
ایشان را مورد خطاب گرفتن ایشان با لفظ (کُن) از سوی ذات
ذوالجلال دانسته
و نوشته است :
کرامات ایشان قبل از تولد ایشان از ھنگامی که در »
بطن مادر مکرمشان بوده اند شروع به ظھور نموده اند.
پس از تولد ایشان در ماه رمضان امتناع ایشان از
خوردن شیر مادر از اذان صبح تا اذان مغرب تا حدی
مشھور و مورد یقین واقع شده
بود که در سال بعد بھ دلیل ابری بودن آسمان در آخرین
روزھای ماه شعبان ، مردم رجوع به مادر مکرمه ایشان
مینمایند و میپرسند
آیا طفل شیر خورده (در طول روز) شیر خورده یا نه ،
و پس ازاطلاع از امتناع خوردن شیر از سوی طفل ،مردم به
حلول ماه رمضان یقین
یافته روزه را آغاز نموده اند
عزیمت به بغداد برای تحصیل را خود ایشان چنین بیان
فرموده اند :
«در سالھای کودکی در روز عرفه برای چراندن دامھا
به مزرعه رفته بودم ؛از دم گاوی گرفته در پی او
میرفتم ،حیوان به زبان آمده
رو به عقب برگشت و گفت : تو برای این خلق نشده ای
و مامور به این نیستی.
ترسیدم ،بازگشتم ،جریان را برای مادرم توضیح دادم و
گفتم برای تحصیل علم قصد رفتن به بغداد را دارم
.مادرم گریست .از ھشتاد
سکه طلایی که از پدرم به میراث مانده بود ، ۴۶ عدد
آنرا به زیر بازوی لباسم دوخت.از من قول گرفت تحت
ھیچ شرائطی دست از
راستی و درستگوئی بر ندارم.سپس اجازه رفتن
داد.ھمراه کاروان کوچکی به راه افتادیم .پس از گذشتن
از ھمدان گروه کثیری
از اشقیا راه را بر ما بسته کاروان ما را یغما کردند.
یکی از آنھا از من پرسید :تو چیزی داری؟ من ھم گفتم
۴۶ سکه طلا دارم که در
زیر بازوی لباسم دوخته شده . تصور کرد او را دست
انداخته ام، رھا کرد و رفت. یکی دیگر آمد و ھمان
سوال و جواب تکرار شد
تا اینکه مرا به پیش رئیسشان بردند. در جائی مشغول
تقسیم اموال دزدی بین خود بودند. از من پرسیدند طلا
داری ؟ وقتی گفتم
دارم،لباس از تنم بیرون آورده آن را دریدند و طلاھا را
بیرون آوردند.پرسیدند چرا اینھا را به ما گفتی ؟ گفتم
مادرم از من قول گرفته
تحت ھیچ شرایطی دست از درستی و راستگویی
برندارم.من به مادرم خیانت نخواھم کرد. رئیس دزدان
پس از شنیدن این حرف
به گریه افتاد و گفت : این ھمه سال است که من به
خالقی که مرا خلق کرده خیانت میکنم و اظھار پشیمانی
کرده گفت که
راھزنی را رھا میکند. ھمراھان او نیز گفتند : در غارت
انسانھا و راھزنی رئیسمان بودی حالا در توبه کردن ھم
رئیسمان باش.
ھمگی توبه کرده اموالی را که یغما کرده بودند پس
دادند.
در بغداد از بسیاری از علما تحصیل علم نموده و در
سالھای جوانی در مدرسه استادش جناب ابو سعید
محرّمی به وعظ مشغول
شد.زمانی که تعداد شنوندگان وعظ ھای ایشان به حدی
رسید که در مدرسه جای کافی نبود ،مستمعین تصمیم به
بزرگ
نمودن مساحت مدرسه گرفتند. بعدھا تدریس و وعظ را
رھا نموده به صحرا روی نھاد. در آن دوران تمامی
زمان خود را به عبادت
و ریاضت در خرابه ھای (کرح) میگذراند.
خود ایشان چنین نقل فرموده اند :
«حدود ٢۵ سال به تنھایی در صحراھا گشتم. بعد از
نماز عشاء تا صبح قرآن کریم خواندم .شبی نفسم قصد
خواب نمود ، نخوابیدم . چھل روز ،روزه گرفته پس از
آن افطار نمودم . ضمن ریاضت شخصی پیشم آمد به
شرط اینکه مخالفت نکنم قبول کرد رفاقت نماید. −اینجا
صبر کن بر میگردم − گفت و رفت. یکسال بعد آمد. در
ھمان جا منتظر وی بودم ،قدری نشستیم و باز گفت
−تا برنگشتم اینجا را ترک نکن − یکسال منتظر شدم ،
آمد، به ھمراه ،شیر و نان داشت . [من خضرم امر شدم
به آوردن اینھا برای
تو .] بعد به ھمراه ھم به بغداد آمدیم»
در بغداد مجددا به تدریس و وعظ پرداخت .شھرت وی
بسیار شد.
پسر ش عبدالوھاب چنین شرح داده است :
«پدرم جمعه ،سه شنبه و شنبه ھا صبح برای علما و
صالحین صحبت مینمودند . چھل سال این وضع ادامه
یافت. ضمنا ٣٣ سال
در مدرسه خود به شاگردانش علم تدریس نمود . در
ھنگام سخنان ایشان بعضا دیده میشد که چند نفر از خود
بیخود شده و از
دنیا میرفتند. مواعظ ایشان را چھار صد نفر یادداشت
مینمودند . این افراد از شدت شلوغی مجبور بودند نوشته
ھای خود را بر
پشت دیگری بنویسند. در سیزده رشته علمی و فنی
تدریس نموده اند. سخنانشان در نھایت صراحت و تاثیر
بود . افراد شقی القلب
با دیدن ایشان قلبشان به لطافت گرائیده و در خود ترس
و ھیبت احساس مینمودند.تعداد مستمعین بعضا به ھفتاد
ھزار نفر میرسید و آنان که در دور دست مینشستند
صدای ایشان را درست مثل کسانی که در کنارشان
بودند میشنیدند.
ھنگام پاسخ به سوالات شاگردانشان ھیچگاه عصبانی
نمی شدند و در نھایت صبر رفتار مینمودند .آنان که
ایشان را ملاقات مینمودند یقین می یافتند و میگفتند که :
«. از او کریم تر و مھربانتر کسی نمیتواند باشد »
مستخدم ایشان با نان در دست ، در کنار در ورودی می
ایستاد و چنین ندا سر میداد :
{آیا کسی نیست که غذا
بخواھد ؟
نان بخواھد؟ جای خواب بخواھد؟ بیاید.}
علامه ابن نجار جبانی گفته کھ از ایشان چنین شنیده
است :
«تمامی اعمال را کنکاش نمودم ، بھتر از خوراندن غذا
و اخلاق خوب چیزی نیافتم .اگر از دستم بیاید ھیچ
فقیری ررا تنھا نمیگذارم
ھمه شان را سیر میکنم.ھمین الآ ن اگر ھزار سکه طلا
بدستم برسد شبانه ھمه را به عنوان صدقه تقسیم میکنم.»
: ابو سعید کیلوی-که اهل مکاشفه بود- گفته است
[ در ھنگام حضور در مجلس غوث الاعظم ،بنده
حضرت رسول لله(ص) و دیگر پیامبران را
دیدم.ملائک برای حضور در مجلس ایشان
فوج فوج از آسمان فرو می آمدند. یکبار حضرت خضر علیه السلامرا دیدم فرمود:
«ھر کس که خواھان »
رسیدن به فلاح و
سعادت در دنیا میباشد ، به حضور در مجلس شیخ
عبدالقادر مداومت نماید.»
امام ربانی چنین فرموده اند :
«حضرت عبدالقادر گیلانی به نقطه نھائی (اوج) ولایت
محمدیه (ص) واصل گردیده است. در این امت بیشترین
کرامات از ایشان
دیده شده است . روزی در حین ایراد خطبه حضرت
خضر علیھ السلام را دیدند که در حال عبور از مقابل
درب بوده و به ایشانمیفرمایند:
«ای پسر اسرائیل بیا و به سخنان مبارک
حضرت محمد (ص) گوش بسپار.»
ابوالھروی نیز گفته :
"به غوث الاعظم ۴٠ سال خدمت کردم .شبی در اتاق
ایشان خوابیدم ،در اول شب نماز خواندن ایشان را
مشاھده نمودم .
نمازشان زیاد طول نکشید ،سپس تا گذشتن یک سوم از
شب به ایراد ذکر پرداختند. المحیط − الرب
−الشاھد−المقصود گویان
ذکر مینمود .او را در حالی که کوچک و ضعیف شده
بود ملاحظه کردم .سپس وی را خیلی بزرگ دیدم .
یعنی کوچک و بزرگ میشد.
سپس در ھوا اوج می گرفت .بالا و بالا میرفت و از
نظرم ناپدید میشد.سپس ایستاده به نماز دیدم ایشان را
.سوره ھای طولانی
قرائت نمود.سجده ھایشان به غایت طولانی بود .دو سوم
شب به این صورت گذشت .بعد از آن دعا نمود. التماس
و زاری نمود.
در این اثنا نوری که از حد طاقت چشمانم قویتر بود وی
را در بر گرفت. از اطراف او نداھای سلام علیکم، سلام
علیکم را شنیدم .
به این سلام ھا جواب داد ، این حالت تا صبح طول کشید.»
رجب المذاری چنین بیان نموده :
[ در سال ۶١۶ ھجری در شام از شیخ موسی پسر
حضرت عبدالقادر گیلانی شنیدم : پدر مرحومم روزی
فرمود:
«روزی به صحرا رفتم و مدتی آنجا ماندم .بدلیل نیافتن
آب بدنم بسیار گرم شده بود، جناب حق ابری فرستاد،
باران بارید،فراوان از
آن نوشیدم سپس غرشی از میان آن برخاست و صورتی
ظاھر شد و صدائی بگوشم آمد:
٭ ای عبدالقادر من رب و خالق تو ھستم ،حرام ھا را
برای تو حلال نمودم .٭
من بلافاصله به خدا پناه بردم (اعوذبالله من الشیطان
رجیم را خواندم ) و فریاد بر آوردم : گم شو ای ملعون ،
و او را فراری دادم .
آن چیزی که خود را شبیه نور نشان داده بود ، به ظلمت
برگشت (آن نور به تاریکی بدل شد) آن صورت نیز
تبدیل به دودی شد ،باز
ھم به من خطاب نمود : ای عبدالقادر با تکیه بر علوم
وقوف خود از حیله من نجات پیدا کردی . من تا به حال
به ھمین شکل
ھفتاد نفر از اھل طریقت را فریب داده و گمراه نمودهام.
من ھم گفتم : ای ملعون نجات من تنھا با فضل و لطف و
احسان ربّم است.
به پدرم گفتم : از کجا فھمیدید این صدای شیطان است؟
چنین جواب فرمودند : از آن جمله شیطان که گفت حرام
ھا را بر تو حلال کردم فھمیدم.»
شیخ بزرگ حضرت حماد الدَّبّاسی عنوان (باز الاشھب)
یعنی شکارچی که شکار خود را از دست نمیدھدبه ایشان، داده وخرقه خود را
به ایشانپوشانده بود .
حضرت عبدالقادر الطاف مخصوصی از حضرت حق
دیده و در زمینه ھای وسیعی اذن تصرف گرفته است.
.کرامات و تصرفات
حضرتشان ھمانند حیاتشان ،بعد از وفاتشان
نیز تا زمان قیامت ادامه خواھد داشت .
از یونس امره و اشرف اوغلو رومی نیز اشعاری در
مدح ایشان سروده شده است. حضرت عبدالقادر گیلانی
صاحب اثرات فراوانی
ھستند.قسمتی از آنھا مجموعه ھای فراھم آورده شده از
یادداشت ھای مربوط به وعظ ھای ایشان میباشد.
پنجاه عنوان از کتابھای ایشان بسیار شناخته شده ھستند.
برخی از آنھا عبارتند از :
غنیت الطالبین − فتوح الغیب −فتح الربانی − فیوضات
الربانیه −جلاءالخاطر −مواھب الربانیه − یواقیت الحکم
−عمدة السائلین−
سر الاسرار − سراج الوھاج − کنز الاعظم − حزب
الخیرات − حزب التضرع − قصیده تصوفیه − منظومه
لمعیه −منظومه فی التوسل
−قصیده اللطفیه − قصیده تعیه −قصیده میمیه − قصیده
عینیه − دیوان غوث الاعظم
در حدیث شریفی از قول پیامبر اکرم (ص) نقل شده که
در محل ذکر دوستان خدا (اولیاء لله) ، رحمت الھی
نزول میفرما ید.
انشاءلله خواندن مناقب حضرت غوث الاعظم که از
اولیای بسیار مورد محبت جناب حق میباشد وسیله ای
برای نزول رحمات الھی
و تلطیف قلوب خواھد شد.
جناب حق به این وسیله و حرمت آن ھمه ما را مورد
عفو و مغفرت قرار دھند. آمین
طاھر حافیظ اوغلو
مقدمه
بسم لله الرحمن الرحیم
حمد و ثنای بی پایان میفرستیم بر جناب حق که یگانه و
بینظیر ھستند و مژده دھنده و بیم دھنده ایشان حضرت
رسول اکرم(ص)
و بر خاندان پاک ایشان که به مراتب حق الیقین واصل
گردیده اند . پس از نیاز از درگاه باریتعالی برای
رضایت از اصحاب بلند مرتبه
حضرت پیامبر ، دعای ما چنین خواھد بود:
«ای ربّ ما به آنان که به دین یاری مینمایند تو ھم
یاری نما، دشمنان دین را ھلاک و پریشان گردان یا
مالک یا قادر.»
جناب حق دوستان خود (اولیاء خود) را از ضعف ھای
بشری پاک نموده ، و ذکر یاد ایشان را وسیله ای برای
دفع بلاھا و نزول رحمات قرار داده است . ھمانگونه که
خورشید را با نورش میشناسند ، اولیاء خود را نیز با
کراماتشان مشھور نموده است و
منتسبان به آن اولیای بزرگ را از فریبھای نفسانی و
شیطانی محافظت نموده است.
یکی از والا ترین این نمونه ھای این اولیاء ، سلطان
الاولیاء ،برھان الاصفیاء ، قطب الاقطاب ، باز الاشھب
، ثمر فواد جناب رسالت مآب ، امام الواصلین ،
سیدالعارفین ، غوث الاعظم الربانی ، ھیکل
نورالصمدانی ، السید ، الشیخ ،شیخ الشیوخ اباصالح
محی الدین
عبدالقادر الگیلانی الحسنی الحسینی (قدس سره تعالی)
که ذکر مناقبشان باعث جلای قلوب و باز شدن چشم قلب
ھا و زائل شدن غمھا و کدر ھا میباشد.
قسمتی از مناقب حضرت غوث الاعظم در این کتاب که
اصل آن به زبان فارسی است فراھم شده است و اصل
آن که به نام
مناقب غوثیه میباشد توسط حضرت شیخ محمد صادق
الشھابی السعدی القادری نوشته و منتشر گردیده است .
با ھدف مورد استفاده قرار گرفتن این اثر توسط کسانی
که به زبانھای فارسی و عربی آشنایی ندارند و با ھدف
جلب رضایت
خاطر حضرت غوث الاعظم ، بدون توجه به ضعف
توانم ، اقدام به ترجمه آن به زبان ترکی نمودم. با پناه
بردن به روحانیت مقدس
جناب پیامبر و غوث الاعظم نام (تنشیت الخاطر نبضط
من مناقب الغوث عبدالقادر را بر ترجمه آن نھادم. از
کاستی ھایی که ناشی
از ضعف قلم بنده میباشد از پیش عذر میخواھم.
٩ شوال ١٣١٠ ھجری قمری استانبول/ سلطان کالھ لی
ترکزاده / حافظ محمد ضیاءالدین
تولد ایشان
حضرت پیر عبدا لقادر (قدس سره) در سال ۴٧٠
ھجری قمری در اولین شب ماه رمضان بدنیا آمده اند.
خود ایشان تاریخ
تولدشان را با بیت زیر بیان فرموده اند:
inne bazallahim sultanur rical
cae fi ask teveffi fi kemal
(بدون تردید با عشق آمد و با کمال وفات نمود)
کلمه عشق که در بیت آمده با حساب ابجد ۴٧٠ یعنی
تاریخ تولدشان و کلمه (کمال ) ٩١ یعنی سنی که ایشان
وفات نموده اند
اشارت دارد.برای پی بردن به تاریخ وفاتشان میبایست
دو کلمه عشق و کمال را با ھم حساب نمود که مجموع
آنھا ۵۶١ یعنی
مقارن با تاریخ وفاتشان می باشد.
در شب ولادت حضرت غوث الاعظم کرامات بسیاری
دیده شده. برخی از آنھا بدین شرح می باشند :
پدر حضرت غوث به نام السید ابو صالح موسی جنگی
دوست[این نام فامیلی ساختگی بنظرمیرسد.مترجم فارسی] ، در خواب حضرت پیامبر ، اصحاب و اولیاء را
جمع شده در یکجا
میبیند . در این اثناء حضرت پیامبر به ایشان میفرمایند :
«ای ابا صالح ، جناب حق امشب به تو فرزند پسر
کاملی عطا فرمود. او فرزند من است . مرتبه او از بقیه
اولیاء و اقطاب بلندتر
خواھد بود.»
در شب تولد حضرت غوث الاعظم ١١٠٠ فرزند پسر
به دنیا آمده و ھیچ فرزند دختری به دنیا نیامده. تمامی آن
١١٠٠ فرزند پسر
به حرمت حضرت غوث الاعظم از جملھ اولیاء گشتهاند.
شیخ محمد عیسی برھان یار چنین می فرماید :
«در ھمان شبی که حضرت غوث الاعظم به رحم مادر
نازل شده اند بسیاری از اولیاء از سلب پدر به رحم مادر
نشسته اند
حق تعالی چنین تقدیر فرموده اند که ایشان از فیوضات
حضرت شیخ بھره مند گردند.»
مادر حضرت غوث الاعظم چنین میفرمایند :
«تولد پسرم عبدالقادر مصادف با ماه مبارک رمضان
گردیده بود. در طول این ماه در طول روز تا زمان
افطار ھیچگاه از من شیر
خورد. فقط بعد از نماز مغرب بود کھ میتوانستم بھ نمی
او شیر دھم.»
حضرت غوث الاعظم در یکی از قصاید خود به این
مورد چنین اشاره میفرمایند:
«درآغاز کارم به فراوانی ذکر کردن نام لله بود ، ھنوز
در گھواره بودم کھ بھ روزه گرفتن مشھور شده بودم.»
حضرت غوث در شھر گیلان (یاجیلان) بدنیا
آمد−[ھمانگونه که ملاحظه میشود نه تنھا نامی از ایران
برده نمیشود بلکه گیلان را
شھر خطاب نموده و نامی مجعول در کنارش قرار
میگیرد که در صورت رسیدن شرایط مناسب اصولا نام
گیلانی انکار گردد−(مترجم فارسی)]
یکی از شرایط فوق العاده دیگر نیز سن مادر ایشان بود.
مادر ایشان در ۶٠ سالگی حضرت غوث را بدنیا آورده
اند.
حضرت پیر در اخلاق شبیه رسول اکرم (ص) ،در
زیبایی شبیه حضرت یوسف (ع).... در قھرمانی و مردانگی
،بخشش،قدرت و علم
شبیه حضرت علی (کرم لله وجھه) بودند. از وجھه
ولایت نیز این سر آشکار میگردید.
زنده شدن مرده
در کتاب اسرارالطالبین چنین بیان شده است :
حضرت غوث روزی ھنگام عبور از محلی شاھد
مشاجره بین یک مسلمان و یک مسیحی شد. مسلمان
میگفت : پیامبر ما از دیگر
باقی پیامبران بزرگتر و برتر است و حتی افلاک بر
طبق حدیث قدسی لولاک لما خلقت الافلاک برای ایشان
آفریده شده است.
ولی مسیحی این را قبول نمیکرد و برتری حضرت
عیسی را ادعا مینمود.
حضرت گیلانی پس از شنیدن این گفتگو فرمود:
«تو برتری عیسی (ع) را با کدام دلیل ادعا میکنی؟ »
مسیحی جواب داد: پیامبر ما عیسی(ع) مرده ھا را زنده میکرد.
در جواب حضرت گیلانی فرمود:
پیامبر شما چنین معجزه ای دارد
من پیامبر نیستم .یک مسلمان از امت پیامبر ھستم. با »
این حال اگر مرده ای را زنده کنم مسلمان میشوی ؟
پرسید:آیا تو زنده خواھی کرد؟ و اضافه کرد بله قبول
دارم.تو یک مرده را زنده کن من فورا مسلمان میشوم
بر اساس این ھر سه به طرف گورستان راھی شدند. به
محض ورود به قبرستان حضرت پیر فرمود:
«زنده شدن صاحب کدام مزار را میخواھی، نشان
بده.»
مسیحی در برابر یک مزار بسیار کھنه و قدیمی ایستاد :
صاحب این مزار را زنده کن اگر میتوانی .
حضرت غوث پرسیدند:
«پیامبر تو برای زنده کردن
مرده ھا چه میکرد و چه میگفت؟»
مسیحی گفت: حضرت عیسی بر بالای سر مرده ای
قم که قصد زنده کردن آن را داشت میایستاد و میگفت
قم باذن الله
یعنی بپا خیز به اجازه خدا.
حضرت غوث بر بالای قبر ایستاد و به قبر خطاب نمود:
« قم باذن لله »
قبر بلافاصله باز شد و مرده ای که
اثری از اجزای بدنش
باقی نمانده بود از مزار خارج گردیده به پا ایستاد. سپس
شیخ به مرده امر به بازگشت فرمود او ھه مزارش
بازگشت و قبر
به حالت قبلی خود بازگشت. مسیحی پس از مشاھده این
کرامت والا به ھدایت جناب حق از باطل روی گردانده ،
شھادت آورده
مسلمان شد.
خفه شدگان (غرق شدگان) در دجله
در ھمان کتاب این کرامت حضرت شیخ نیز ذکر شده
است :
حضرت غوث روزی به ھمراه مریدان خود به کنار
نھری آمده بودند ،در ضمن استراحت در آنجا ،دیده شد
که بانوان آن منطقه به وسیله
ظروف خود از نھر آب میبردند. در میان آنھا زنی
سالخورده بود که ھنگام حمل آب ناله کنان اشک
میریخت و فریاد می کرد.
حضرت شیخ پس از مشاھده این وضع به ھمراھان خود
فرمودند :
«یکی از شما برود و سبب فریاد این زن سالخورده را
بپرسد و برگردد.»
یکی از مریدان به کنار زن رفته پس از گرفتن پاسخ باز
گشت و گفت زن میگوید :
«درد من از حسرت یعقوب نسبت به یوسف تلخ تر و
عمیق تر است. پسر رشیدی داشتم .دختری ھم شأن او
برایش پیدا کردیم و ازدواج کرده
بودند. پس از مراسم عروسی ، عروس به ھمراه
ھمراھان خود برای گذر نمودن به ساحل مقابل در
رودخانھ دجله سوار قایق شدند.
قایق پس از رسیدن به وسط راه با در گرفتن یک باد
شدید واژگون شده و مسافران قایق ھمگی غرق شدند. با
وجود گذشت ٢٠ سال از این
حادثه ھنوز نتوانسته ام تلخی آن حادثه را از قلبم خارج
کنم . ھر وقت برای گرفتن آب به کنار رودخانه میایم به
یاد آن روز می افتم. به
پسرم یکی یکدانه ام میگویم کجا رھا کردی مادرت را و
رفتی ؟ گریه و زاری سر میدھم و از کنترل خارج
میشوم.»
حضرت پیر پس از شنیدن سخنان زن از مریدش چنین
فرمود:
«برو به آن زن بگو غصه نخورد و گریه و زاری را
رھا کند. با کمک جناب حق و در سایه ھمت رسول
اکرم جدائی اش به پایان خواھد رسید
و به پسرش خواھد رسید. این مژده را به او بده.»
مرد مژده را به زن رساند اما زن به حیرت افتاده گفت :
"چه خوش گفتی اما این کار چطور شدنی خواھد بود ؟
فرزندی که ٢٠ سال پیش مرده چطور باز خواھد گشت؟
تنھا موقعی که من بمیرم در آنجا به او خواھم رسید."
گفت و به گریه ادامه داد.
مرد پس از شرح ماجرا به حضرت پیر و اینکه زن
ھنوز گریه میکند، حضرت پیر رو به درگاه خالق
آسمانھا و زمین نموده چنین نیاز فرمودند:
«ای پدید آورنده عالمھ از نیستی ، خدای قیومم که توانا
به انجام ھر کاری ھستی، فرزند این زن بیچاره را به
ھمراه ھمسرش که در آب خفه
شده اند را به احسان و لطف خود زنده کن، قلب ھای پر
غم ما را شاد کن ، این را از تو نیاز مینمایم.»
مدتی در مراقبه ماندند ، پس از اینکه اثری از اجابت
دیده نشد ، به مثال امواج دریای عمان ، امواج قلبشان به
جوشش در آمد و به درگاه
احدیت به این صورت به نیاز پرداختند :
«ای اله ما ، ای مولای ما ، این نیاز بنده ات عبدالقادر
تا بحال بجا آورده نشد. از این تاخیر ، به حیرت افتادم یا رب.»
پس از آن از ھاتف غیبی ندا آمد :
«ای عبدالقادر ، تمامی آرزوھای تو در درگاه عزتم
مورد قبول واقع می شود. اما افعالم به حکمتم به تَاَنّی به
منصّه ظھور می رسد،
با عجله انجام نمی پذیرد. با دادن مھلت احسان و عنایت
می فرمایم . آیا نمی دانی که با اینکه قدرت خلق کائنات
را در یک آن داشته ام آنھا
را در ۶ روز آفریده ام . این از اینرو بود که خواستم به
بندگانم نشان دھم که نباید در کارھا عجله کنند.»
پس از این خطاب الھی رودخانه مواج گردیده به ھم
آمیخت. پسر آن زن به ھمراه عروسش و ھمراھانش از
رودخانھ بیرون آمدند. با دیدن این
منظره زن عقل از کف داد و بیھوش بر زمین افتاد. ھمه
مسلمانانی که در آنجا بودند با دیدن این کرامت بی نظیر
به سجده افتادند. اکثر آنانی
ھم که آنجا بوده و مسلمان نبودند پس از دیدن این
کرامت شھادت آورده مسلمان شدند.
حضرت غوث برای این احسان بزرگ شکر نموده
فرمودند :
«ای خدای قادر و قیّومم ، قدرت ذاتت بسیار بزرگ و
بی نھایت است . ھر آرزو را تو بجا م می آوری .مرده و
پوسیده ، نام و نشانی از خود بر
جای نگذاشته را تو جان تازه می دھی و زنده ھا را تو
می میرانی.»
برای شناساندن بزرگترین ولی خدا پس از معصومین ع،
مجبور بودن به مراجعه به
منابع غیر فارسی اگر چه تاسّف انگیز است امّا فرصتی
نیز بدست می دھد که ضمن
شناخت بیشترحضرتشان، نگاه دیگران را به ایران و
ایرانی ملاحظه نموده ،عبرت بگیریم.
کتابی که بنده آنرا از ترکی ترجمه نموده ام (چنانچه
(مترجم ترک آن ذکر می کند
از اصل فارسی آن برگردانده شده ، که شما نه به اصل
فارسی آن در ایران دسترسی دارید
و نه می توانید در ترکیه آن را بیابید. پاسخ به چرائی
این موضوع را در ترکیه -با
توجه به شناخت عمیقی که حاصل شده- می توان به چند
عامل وابسته دانست.
اول اینکه مانند ھر موضوع دیگری که اساس آن به
ایران و ایرانی مربوط شود ،این
موضوع باعث ناراحتی وعمیقتر شدن کینه ترکھای
عثمانی به میھن و ھموطنان ما
می شده است.حال اینکه انکار واقعیات مربوط به
محل تولد وایرانی بودن ایشان در وھله اول توھین به
شخص حضرتشان بوده و ضمنا پرده از اھداف واقعی
عاملان بر میدارد.
دوم اینکه اگر اصل کتاب در دسترس می بود موارد
اساسی از جمله اشاره مستقیم
به ایرانی بودن حضرتشان و عشق ایشان به موطن و
ھموطنانشان کاملا آشکار
میگردید.اگر چه عشق ایشان به ھموطنانشان ھمچنان از
لابلای سطور این کتاب
دلنواز ھر ایرانی ھست.و البته مایه حسادت و نفرت
بیشتر دشمنان.
تمامی توان بکار برده شده که نزدیکترین کلمات در
ترجمه بکار رود تا اصل امانت
داری در ترجمه رعایت گردد.
آغاز کتاب
تقدیم
کتاب مناقب غوثیه که منتخبی از مناقب حضرت
عبدالقادر گیلانی میباشد توسط آقای محمد صادق شھابی
(از شیوخ مولوی) تھیه و نوشته شده را آقای ترکزاده
حافظ محمد ضیاءالدین در سال ١٣١٠ ھجری از اصل
فارسی آن به زبان ترکی عثمانی ترجمه نموده و به
نام عربی −تنشیت الخاطر نبزت من مناقب عبدالقادر (به
معنای − گزیده ای از مناقب عبدالقادر گیلانی که زنده
کننده قلوب است−)
منتشر نموده. به دلیل زبان بسیار ادبی و سنگینی که در
کتاب بکار برده شده آن را ساده و خلاصه مینمائیم.
به دلیل شھرت فراوان و مقام بالا و با اھمیتی که
حضرت گیلانی در عرصه تصوف دارا ھستند و به
اندازه کافی شناخته شده میباشند
از زندگی حضرتشان به دادن اطلاعات مختصری کفایت
نموده و از کرامات ایشان مختصری ذکر مینمائیم.
سلطان الاولیاء ، غوث الاعظم حضرت عبدالقادر گیلانی
در سال ۴٧٠ ھجری ( ١٠٩۵ م) در قریه نیف از استان
گیلان واقع در حاشیه
جنوبی دریای خزر به دنیا آمده اند.از طرف پدر
(شریف) و از طرف مادر (سید) میباشند.یعنی از طرف
پدر به حضرت امام حسن (ع)
و از طرف مادر به حضرت امام حسین (ع ) میرسند
در سال ۵۶١ ھجری.ق ( ١١۶۶ .م) در سن ٩١ سالگی
وفات نمود ه ا ند. تربت ایشان در بغداد میباشد.طریقت
قادری که ایشان
بنیاد نھاده اند ھم اکنون و ھمچنان از قوی ترین و پر
طرفدارترین طریقت ھا میباشد.
از حضرت گیلانی کرامات بزرگ بسیار زیادی دیده
شده است.
محی الدین ابن عربی دلیل ظھور این ھمه کرامات از
ایشان را مورد خطاب گرفتن ایشان با لفظ (کُن) از سوی ذات
ذوالجلال دانسته
و نوشته است :
کرامات ایشان قبل از تولد ایشان از ھنگامی که در »
بطن مادر مکرمشان بوده اند شروع به ظھور نموده اند.
پس از تولد ایشان در ماه رمضان امتناع ایشان از
خوردن شیر مادر از اذان صبح تا اذان مغرب تا حدی
مشھور و مورد یقین واقع شده
بود که در سال بعد بھ دلیل ابری بودن آسمان در آخرین
روزھای ماه شعبان ، مردم رجوع به مادر مکرمه ایشان
مینمایند و میپرسند
آیا طفل شیر خورده (در طول روز) شیر خورده یا نه ،
و پس ازاطلاع از امتناع خوردن شیر از سوی طفل ،مردم به
حلول ماه رمضان یقین
یافته روزه را آغاز نموده اند
عزیمت به بغداد برای تحصیل را خود ایشان چنین بیان
فرموده اند :
«در سالھای کودکی در روز عرفه برای چراندن دامھا
به مزرعه رفته بودم ؛از دم گاوی گرفته در پی او
میرفتم ،حیوان به زبان آمده
رو به عقب برگشت و گفت : تو برای این خلق نشده ای
و مامور به این نیستی.
ترسیدم ،بازگشتم ،جریان را برای مادرم توضیح دادم و
گفتم برای تحصیل علم قصد رفتن به بغداد را دارم
.مادرم گریست .از ھشتاد
سکه طلایی که از پدرم به میراث مانده بود ، ۴۶ عدد
آنرا به زیر بازوی لباسم دوخت.از من قول گرفت تحت
ھیچ شرائطی دست از
راستی و درستگوئی بر ندارم.سپس اجازه رفتن
داد.ھمراه کاروان کوچکی به راه افتادیم .پس از گذشتن
از ھمدان گروه کثیری
از اشقیا راه را بر ما بسته کاروان ما را یغما کردند.
یکی از آنھا از من پرسید :تو چیزی داری؟ من ھم گفتم
۴۶ سکه طلا دارم که در
زیر بازوی لباسم دوخته شده . تصور کرد او را دست
انداخته ام، رھا کرد و رفت. یکی دیگر آمد و ھمان
سوال و جواب تکرار شد
تا اینکه مرا به پیش رئیسشان بردند. در جائی مشغول
تقسیم اموال دزدی بین خود بودند. از من پرسیدند طلا
داری ؟ وقتی گفتم
دارم،لباس از تنم بیرون آورده آن را دریدند و طلاھا را
بیرون آوردند.پرسیدند چرا اینھا را به ما گفتی ؟ گفتم
مادرم از من قول گرفته
تحت ھیچ شرایطی دست از درستی و راستگویی
برندارم.من به مادرم خیانت نخواھم کرد. رئیس دزدان
پس از شنیدن این حرف
به گریه افتاد و گفت : این ھمه سال است که من به
خالقی که مرا خلق کرده خیانت میکنم و اظھار پشیمانی
کرده گفت که
راھزنی را رھا میکند. ھمراھان او نیز گفتند : در غارت
انسانھا و راھزنی رئیسمان بودی حالا در توبه کردن ھم
رئیسمان باش.
ھمگی توبه کرده اموالی را که یغما کرده بودند پس
دادند.
در بغداد از بسیاری از علما تحصیل علم نموده و در
سالھای جوانی در مدرسه استادش جناب ابو سعید
محرّمی به وعظ مشغول
شد.زمانی که تعداد شنوندگان وعظ ھای ایشان به حدی
رسید که در مدرسه جای کافی نبود ،مستمعین تصمیم به
بزرگ
نمودن مساحت مدرسه گرفتند. بعدھا تدریس و وعظ را
رھا نموده به صحرا روی نھاد. در آن دوران تمامی
زمان خود را به عبادت
و ریاضت در خرابه ھای (کرح) میگذراند.
خود ایشان چنین نقل فرموده اند :
«حدود ٢۵ سال به تنھایی در صحراھا گشتم. بعد از
نماز عشاء تا صبح قرآن کریم خواندم .شبی نفسم قصد
خواب نمود ، نخوابیدم . چھل روز ،روزه گرفته پس از
آن افطار نمودم . ضمن ریاضت شخصی پیشم آمد به
شرط اینکه مخالفت نکنم قبول کرد رفاقت نماید. −اینجا
صبر کن بر میگردم − گفت و رفت. یکسال بعد آمد. در
ھمان جا منتظر وی بودم ،قدری نشستیم و باز گفت
−تا برنگشتم اینجا را ترک نکن − یکسال منتظر شدم ،
آمد، به ھمراه ،شیر و نان داشت . [من خضرم امر شدم
به آوردن اینھا برای
تو .] بعد به ھمراه ھم به بغداد آمدیم»
در بغداد مجددا به تدریس و وعظ پرداخت .شھرت وی
بسیار شد.
پسر ش عبدالوھاب چنین شرح داده است :
«پدرم جمعه ،سه شنبه و شنبه ھا صبح برای علما و
صالحین صحبت مینمودند . چھل سال این وضع ادامه
یافت. ضمنا ٣٣ سال
در مدرسه خود به شاگردانش علم تدریس نمود . در
ھنگام سخنان ایشان بعضا دیده میشد که چند نفر از خود
بیخود شده و از
دنیا میرفتند. مواعظ ایشان را چھار صد نفر یادداشت
مینمودند . این افراد از شدت شلوغی مجبور بودند نوشته
ھای خود را بر
پشت دیگری بنویسند. در سیزده رشته علمی و فنی
تدریس نموده اند. سخنانشان در نھایت صراحت و تاثیر
بود . افراد شقی القلب
با دیدن ایشان قلبشان به لطافت گرائیده و در خود ترس
و ھیبت احساس مینمودند.تعداد مستمعین بعضا به ھفتاد
ھزار نفر میرسید و آنان که در دور دست مینشستند
صدای ایشان را درست مثل کسانی که در کنارشان
بودند میشنیدند.
ھنگام پاسخ به سوالات شاگردانشان ھیچگاه عصبانی
نمی شدند و در نھایت صبر رفتار مینمودند .آنان که
ایشان را ملاقات مینمودند یقین می یافتند و میگفتند که :
«. از او کریم تر و مھربانتر کسی نمیتواند باشد »
مستخدم ایشان با نان در دست ، در کنار در ورودی می
ایستاد و چنین ندا سر میداد :
{آیا کسی نیست که غذا
بخواھد ؟
نان بخواھد؟ جای خواب بخواھد؟ بیاید.}
علامه ابن نجار جبانی گفته کھ از ایشان چنین شنیده
است :
«تمامی اعمال را کنکاش نمودم ، بھتر از خوراندن غذا
و اخلاق خوب چیزی نیافتم .اگر از دستم بیاید ھیچ
فقیری ررا تنھا نمیگذارم
ھمه شان را سیر میکنم.ھمین الآ ن اگر ھزار سکه طلا
بدستم برسد شبانه ھمه را به عنوان صدقه تقسیم میکنم.»
: ابو سعید کیلوی-که اهل مکاشفه بود- گفته است
[ در ھنگام حضور در مجلس غوث الاعظم ،بنده
حضرت رسول لله(ص) و دیگر پیامبران را
دیدم.ملائک برای حضور در مجلس ایشان
فوج فوج از آسمان فرو می آمدند. یکبار حضرت خضر علیه السلامرا دیدم فرمود:
«ھر کس که خواھان »
رسیدن به فلاح و
سعادت در دنیا میباشد ، به حضور در مجلس شیخ
عبدالقادر مداومت نماید.»
امام ربانی چنین فرموده اند :
«حضرت عبدالقادر گیلانی به نقطه نھائی (اوج) ولایت
محمدیه (ص) واصل گردیده است. در این امت بیشترین
کرامات از ایشان
دیده شده است . روزی در حین ایراد خطبه حضرت
خضر علیھ السلام را دیدند که در حال عبور از مقابل
درب بوده و به ایشانمیفرمایند:
«ای پسر اسرائیل بیا و به سخنان مبارک
حضرت محمد (ص) گوش بسپار.»
ابوالھروی نیز گفته :
"به غوث الاعظم ۴٠ سال خدمت کردم .شبی در اتاق
ایشان خوابیدم ،در اول شب نماز خواندن ایشان را
مشاھده نمودم .
نمازشان زیاد طول نکشید ،سپس تا گذشتن یک سوم از
شب به ایراد ذکر پرداختند. المحیط − الرب
−الشاھد−المقصود گویان
ذکر مینمود .او را در حالی که کوچک و ضعیف شده
بود ملاحظه کردم .سپس وی را خیلی بزرگ دیدم .
یعنی کوچک و بزرگ میشد.
سپس در ھوا اوج می گرفت .بالا و بالا میرفت و از
نظرم ناپدید میشد.سپس ایستاده به نماز دیدم ایشان را
.سوره ھای طولانی
قرائت نمود.سجده ھایشان به غایت طولانی بود .دو سوم
شب به این صورت گذشت .بعد از آن دعا نمود. التماس
و زاری نمود.
در این اثنا نوری که از حد طاقت چشمانم قویتر بود وی
را در بر گرفت. از اطراف او نداھای سلام علیکم، سلام
علیکم را شنیدم .
به این سلام ھا جواب داد ، این حالت تا صبح طول کشید.»
رجب المذاری چنین بیان نموده :
[ در سال ۶١۶ ھجری در شام از شیخ موسی پسر
حضرت عبدالقادر گیلانی شنیدم : پدر مرحومم روزی
فرمود:
«روزی به صحرا رفتم و مدتی آنجا ماندم .بدلیل نیافتن
آب بدنم بسیار گرم شده بود، جناب حق ابری فرستاد،
باران بارید،فراوان از
آن نوشیدم سپس غرشی از میان آن برخاست و صورتی
ظاھر شد و صدائی بگوشم آمد:
٭ ای عبدالقادر من رب و خالق تو ھستم ،حرام ھا را
برای تو حلال نمودم .٭
من بلافاصله به خدا پناه بردم (اعوذبالله من الشیطان
رجیم را خواندم ) و فریاد بر آوردم : گم شو ای ملعون ،
و او را فراری دادم .
آن چیزی که خود را شبیه نور نشان داده بود ، به ظلمت
برگشت (آن نور به تاریکی بدل شد) آن صورت نیز
تبدیل به دودی شد ،باز
ھم به من خطاب نمود : ای عبدالقادر با تکیه بر علوم
وقوف خود از حیله من نجات پیدا کردی . من تا به حال
به ھمین شکل
ھفتاد نفر از اھل طریقت را فریب داده و گمراه نمودهام.
من ھم گفتم : ای ملعون نجات من تنھا با فضل و لطف و
احسان ربّم است.
به پدرم گفتم : از کجا فھمیدید این صدای شیطان است؟
چنین جواب فرمودند : از آن جمله شیطان که گفت حرام
ھا را بر تو حلال کردم فھمیدم.»
شیخ بزرگ حضرت حماد الدَّبّاسی عنوان (باز الاشھب)
یعنی شکارچی که شکار خود را از دست نمیدھدبه ایشان، داده وخرقه خود را
به ایشانپوشانده بود .
حضرت عبدالقادر الطاف مخصوصی از حضرت حق
دیده و در زمینه ھای وسیعی اذن تصرف گرفته است.
.کرامات و تصرفات
حضرتشان ھمانند حیاتشان ،بعد از وفاتشان
نیز تا زمان قیامت ادامه خواھد داشت .
از یونس امره و اشرف اوغلو رومی نیز اشعاری در
مدح ایشان سروده شده است. حضرت عبدالقادر گیلانی
صاحب اثرات فراوانی
ھستند.قسمتی از آنھا مجموعه ھای فراھم آورده شده از
یادداشت ھای مربوط به وعظ ھای ایشان میباشد.
پنجاه عنوان از کتابھای ایشان بسیار شناخته شده ھستند.
برخی از آنھا عبارتند از :
غنیت الطالبین − فتوح الغیب −فتح الربانی − فیوضات
الربانیه −جلاءالخاطر −مواھب الربانیه − یواقیت الحکم
−عمدة السائلین−
سر الاسرار − سراج الوھاج − کنز الاعظم − حزب
الخیرات − حزب التضرع − قصیده تصوفیه − منظومه
لمعیه −منظومه فی التوسل
−قصیده اللطفیه − قصیده تعیه −قصیده میمیه − قصیده
عینیه − دیوان غوث الاعظم
در حدیث شریفی از قول پیامبر اکرم (ص) نقل شده که
در محل ذکر دوستان خدا (اولیاء لله) ، رحمت الھی
نزول میفرما ید.
انشاءلله خواندن مناقب حضرت غوث الاعظم که از
اولیای بسیار مورد محبت جناب حق میباشد وسیله ای
برای نزول رحمات الھی
و تلطیف قلوب خواھد شد.
جناب حق به این وسیله و حرمت آن ھمه ما را مورد
عفو و مغفرت قرار دھند. آمین
طاھر حافیظ اوغلو
مقدمه
بسم لله الرحمن الرحیم
حمد و ثنای بی پایان میفرستیم بر جناب حق که یگانه و
بینظیر ھستند و مژده دھنده و بیم دھنده ایشان حضرت
رسول اکرم(ص)
و بر خاندان پاک ایشان که به مراتب حق الیقین واصل
گردیده اند . پس از نیاز از درگاه باریتعالی برای
رضایت از اصحاب بلند مرتبه
حضرت پیامبر ، دعای ما چنین خواھد بود:
«ای ربّ ما به آنان که به دین یاری مینمایند تو ھم
یاری نما، دشمنان دین را ھلاک و پریشان گردان یا
مالک یا قادر.»
جناب حق دوستان خود (اولیاء خود) را از ضعف ھای
بشری پاک نموده ، و ذکر یاد ایشان را وسیله ای برای
دفع بلاھا و نزول رحمات قرار داده است . ھمانگونه که
خورشید را با نورش میشناسند ، اولیاء خود را نیز با
کراماتشان مشھور نموده است و
منتسبان به آن اولیای بزرگ را از فریبھای نفسانی و
شیطانی محافظت نموده است.
یکی از والا ترین این نمونه ھای این اولیاء ، سلطان
الاولیاء ،برھان الاصفیاء ، قطب الاقطاب ، باز الاشھب
، ثمر فواد جناب رسالت مآب ، امام الواصلین ،
سیدالعارفین ، غوث الاعظم الربانی ، ھیکل
نورالصمدانی ، السید ، الشیخ ،شیخ الشیوخ اباصالح
محی الدین
عبدالقادر الگیلانی الحسنی الحسینی (قدس سره تعالی)
که ذکر مناقبشان باعث جلای قلوب و باز شدن چشم قلب
ھا و زائل شدن غمھا و کدر ھا میباشد.
قسمتی از مناقب حضرت غوث الاعظم در این کتاب که
اصل آن به زبان فارسی است فراھم شده است و اصل
آن که به نام
مناقب غوثیه میباشد توسط حضرت شیخ محمد صادق
الشھابی السعدی القادری نوشته و منتشر گردیده است .
با ھدف مورد استفاده قرار گرفتن این اثر توسط کسانی
که به زبانھای فارسی و عربی آشنایی ندارند و با ھدف
جلب رضایت
خاطر حضرت غوث الاعظم ، بدون توجه به ضعف
توانم ، اقدام به ترجمه آن به زبان ترکی نمودم. با پناه
بردن به روحانیت مقدس
جناب پیامبر و غوث الاعظم نام (تنشیت الخاطر نبضط
من مناقب الغوث عبدالقادر را بر ترجمه آن نھادم. از
کاستی ھایی که ناشی
از ضعف قلم بنده میباشد از پیش عذر میخواھم.
٩ شوال ١٣١٠ ھجری قمری استانبول/ سلطان کالھ لی
ترکزاده / حافظ محمد ضیاءالدین
تولد ایشان
حضرت پیر عبدا لقادر (قدس سره) در سال ۴٧٠
ھجری قمری در اولین شب ماه رمضان بدنیا آمده اند.
خود ایشان تاریخ
تولدشان را با بیت زیر بیان فرموده اند:
inne bazallahim sultanur rical
cae fi ask teveffi fi kemal
(بدون تردید با عشق آمد و با کمال وفات نمود)
کلمه عشق که در بیت آمده با حساب ابجد ۴٧٠ یعنی
تاریخ تولدشان و کلمه (کمال ) ٩١ یعنی سنی که ایشان
وفات نموده اند
اشارت دارد.برای پی بردن به تاریخ وفاتشان میبایست
دو کلمه عشق و کمال را با ھم حساب نمود که مجموع
آنھا ۵۶١ یعنی
مقارن با تاریخ وفاتشان می باشد.
در شب ولادت حضرت غوث الاعظم کرامات بسیاری
دیده شده. برخی از آنھا بدین شرح می باشند :
پدر حضرت غوث به نام السید ابو صالح موسی جنگی
دوست[این نام فامیلی ساختگی بنظرمیرسد.مترجم فارسی] ، در خواب حضرت پیامبر ، اصحاب و اولیاء را
جمع شده در یکجا
میبیند . در این اثناء حضرت پیامبر به ایشان میفرمایند :
«ای ابا صالح ، جناب حق امشب به تو فرزند پسر
کاملی عطا فرمود. او فرزند من است . مرتبه او از بقیه
اولیاء و اقطاب بلندتر
خواھد بود.»
در شب تولد حضرت غوث الاعظم ١١٠٠ فرزند پسر
به دنیا آمده و ھیچ فرزند دختری به دنیا نیامده. تمامی آن
١١٠٠ فرزند پسر
به حرمت حضرت غوث الاعظم از جملھ اولیاء گشتهاند.
شیخ محمد عیسی برھان یار چنین می فرماید :
«در ھمان شبی که حضرت غوث الاعظم به رحم مادر
نازل شده اند بسیاری از اولیاء از سلب پدر به رحم مادر
نشسته اند
حق تعالی چنین تقدیر فرموده اند که ایشان از فیوضات
حضرت شیخ بھره مند گردند.»
مادر حضرت غوث الاعظم چنین میفرمایند :
«تولد پسرم عبدالقادر مصادف با ماه مبارک رمضان
گردیده بود. در طول این ماه در طول روز تا زمان
افطار ھیچگاه از من شیر
خورد. فقط بعد از نماز مغرب بود کھ میتوانستم بھ نمی
او شیر دھم.»
حضرت غوث الاعظم در یکی از قصاید خود به این
مورد چنین اشاره میفرمایند:
«درآغاز کارم به فراوانی ذکر کردن نام لله بود ، ھنوز
در گھواره بودم کھ بھ روزه گرفتن مشھور شده بودم.»
حضرت غوث در شھر گیلان (یاجیلان) بدنیا
آمد−[ھمانگونه که ملاحظه میشود نه تنھا نامی از ایران
برده نمیشود بلکه گیلان را
شھر خطاب نموده و نامی مجعول در کنارش قرار
میگیرد که در صورت رسیدن شرایط مناسب اصولا نام
گیلانی انکار گردد−(مترجم فارسی)]
یکی از شرایط فوق العاده دیگر نیز سن مادر ایشان بود.
مادر ایشان در ۶٠ سالگی حضرت غوث را بدنیا آورده
اند.
حضرت پیر در اخلاق شبیه رسول اکرم (ص) ،در
زیبایی شبیه حضرت یوسف (ع).... در قھرمانی و مردانگی
،بخشش،قدرت و علم
شبیه حضرت علی (کرم لله وجھه) بودند. از وجھه
ولایت نیز این سر آشکار میگردید.
زنده شدن مرده
در کتاب اسرارالطالبین چنین بیان شده است :
حضرت غوث روزی ھنگام عبور از محلی شاھد
مشاجره بین یک مسلمان و یک مسیحی شد. مسلمان
میگفت : پیامبر ما از دیگر
باقی پیامبران بزرگتر و برتر است و حتی افلاک بر
طبق حدیث قدسی لولاک لما خلقت الافلاک برای ایشان
آفریده شده است.
ولی مسیحی این را قبول نمیکرد و برتری حضرت
عیسی را ادعا مینمود.
حضرت گیلانی پس از شنیدن این گفتگو فرمود:
«تو برتری عیسی (ع) را با کدام دلیل ادعا میکنی؟ »
مسیحی جواب داد: پیامبر ما عیسی(ع) مرده ھا را زنده میکرد.
در جواب حضرت گیلانی فرمود:
پیامبر شما چنین معجزه ای دارد
من پیامبر نیستم .یک مسلمان از امت پیامبر ھستم. با »
این حال اگر مرده ای را زنده کنم مسلمان میشوی ؟
پرسید:آیا تو زنده خواھی کرد؟ و اضافه کرد بله قبول
دارم.تو یک مرده را زنده کن من فورا مسلمان میشوم
بر اساس این ھر سه به طرف گورستان راھی شدند. به
محض ورود به قبرستان حضرت پیر فرمود:
«زنده شدن صاحب کدام مزار را میخواھی، نشان
بده.»
مسیحی در برابر یک مزار بسیار کھنه و قدیمی ایستاد :
صاحب این مزار را زنده کن اگر میتوانی .
حضرت غوث پرسیدند:
«پیامبر تو برای زنده کردن
مرده ھا چه میکرد و چه میگفت؟»
مسیحی گفت: حضرت عیسی بر بالای سر مرده ای
قم که قصد زنده کردن آن را داشت میایستاد و میگفت
قم باذن الله
یعنی بپا خیز به اجازه خدا.
حضرت غوث بر بالای قبر ایستاد و به قبر خطاب نمود:
« قم باذن لله »
قبر بلافاصله باز شد و مرده ای که
اثری از اجزای بدنش
باقی نمانده بود از مزار خارج گردیده به پا ایستاد. سپس
شیخ به مرده امر به بازگشت فرمود او ھه مزارش
بازگشت و قبر
به حالت قبلی خود بازگشت. مسیحی پس از مشاھده این
کرامت والا به ھدایت جناب حق از باطل روی گردانده ،
شھادت آورده
مسلمان شد.
خفه شدگان (غرق شدگان) در دجله
در ھمان کتاب این کرامت حضرت شیخ نیز ذکر شده
است :
حضرت غوث روزی به ھمراه مریدان خود به کنار
نھری آمده بودند ،در ضمن استراحت در آنجا ،دیده شد
که بانوان آن منطقه به وسیله
ظروف خود از نھر آب میبردند. در میان آنھا زنی
سالخورده بود که ھنگام حمل آب ناله کنان اشک
میریخت و فریاد می کرد.
حضرت شیخ پس از مشاھده این وضع به ھمراھان خود
فرمودند :
«یکی از شما برود و سبب فریاد این زن سالخورده را
بپرسد و برگردد.»
یکی از مریدان به کنار زن رفته پس از گرفتن پاسخ باز
گشت و گفت زن میگوید :
«درد من از حسرت یعقوب نسبت به یوسف تلخ تر و
عمیق تر است. پسر رشیدی داشتم .دختری ھم شأن او
برایش پیدا کردیم و ازدواج کرده
بودند. پس از مراسم عروسی ، عروس به ھمراه
ھمراھان خود برای گذر نمودن به ساحل مقابل در
رودخانھ دجله سوار قایق شدند.
قایق پس از رسیدن به وسط راه با در گرفتن یک باد
شدید واژگون شده و مسافران قایق ھمگی غرق شدند. با
وجود گذشت ٢٠ سال از این
حادثه ھنوز نتوانسته ام تلخی آن حادثه را از قلبم خارج
کنم . ھر وقت برای گرفتن آب به کنار رودخانه میایم به
یاد آن روز می افتم. به
پسرم یکی یکدانه ام میگویم کجا رھا کردی مادرت را و
رفتی ؟ گریه و زاری سر میدھم و از کنترل خارج
میشوم.»
حضرت پیر پس از شنیدن سخنان زن از مریدش چنین
فرمود:
«برو به آن زن بگو غصه نخورد و گریه و زاری را
رھا کند. با کمک جناب حق و در سایه ھمت رسول
اکرم جدائی اش به پایان خواھد رسید
و به پسرش خواھد رسید. این مژده را به او بده.»
مرد مژده را به زن رساند اما زن به حیرت افتاده گفت :
"چه خوش گفتی اما این کار چطور شدنی خواھد بود ؟
فرزندی که ٢٠ سال پیش مرده چطور باز خواھد گشت؟
تنھا موقعی که من بمیرم در آنجا به او خواھم رسید."
گفت و به گریه ادامه داد.
مرد پس از شرح ماجرا به حضرت پیر و اینکه زن
ھنوز گریه میکند، حضرت پیر رو به درگاه خالق
آسمانھا و زمین نموده چنین نیاز فرمودند:
«ای پدید آورنده عالمھ از نیستی ، خدای قیومم که توانا
به انجام ھر کاری ھستی، فرزند این زن بیچاره را به
ھمراه ھمسرش که در آب خفه
شده اند را به احسان و لطف خود زنده کن، قلب ھای پر
غم ما را شاد کن ، این را از تو نیاز مینمایم.»
مدتی در مراقبه ماندند ، پس از اینکه اثری از اجابت
دیده نشد ، به مثال امواج دریای عمان ، امواج قلبشان به
جوشش در آمد و به درگاه
احدیت به این صورت به نیاز پرداختند :
«ای اله ما ، ای مولای ما ، این نیاز بنده ات عبدالقادر
تا بحال بجا آورده نشد. از این تاخیر ، به حیرت افتادم یا رب.»
پس از آن از ھاتف غیبی ندا آمد :
«ای عبدالقادر ، تمامی آرزوھای تو در درگاه عزتم
مورد قبول واقع می شود. اما افعالم به حکمتم به تَاَنّی به
منصّه ظھور می رسد،
با عجله انجام نمی پذیرد. با دادن مھلت احسان و عنایت
می فرمایم . آیا نمی دانی که با اینکه قدرت خلق کائنات
را در یک آن داشته ام آنھا
را در ۶ روز آفریده ام . این از اینرو بود که خواستم به
بندگانم نشان دھم که نباید در کارھا عجله کنند.»
پس از این خطاب الھی رودخانه مواج گردیده به ھم
آمیخت. پسر آن زن به ھمراه عروسش و ھمراھانش از
رودخانھ بیرون آمدند. با دیدن این
منظره زن عقل از کف داد و بیھوش بر زمین افتاد. ھمه
مسلمانانی که در آنجا بودند با دیدن این کرامت بی نظیر
به سجده افتادند. اکثر آنانی
ھم که آنجا بوده و مسلمان نبودند پس از دیدن این
کرامت شھادت آورده مسلمان شدند.
حضرت غوث برای این احسان بزرگ شکر نموده
فرمودند :
«ای خدای قادر و قیّومم ، قدرت ذاتت بسیار بزرگ و
بی نھایت است . ھر آرزو را تو بجا م می آوری .مرده و
پوسیده ، نام و نشانی از خود بر
جای نگذاشته را تو جان تازه می دھی و زنده ھا را تو
می میرانی.»
الطاف الھی
در رساله حقیقت الحقائق چنین نوشته شده :
در زمان حضرت شیخ تنھا پسر یک زن سالخورده در
دریا غرق و جسدش گمشده بود. زن دربرابر تلخی از
دست دادن فرزند تاب نیاورده
به خدمت حضرت غوث آمد و عرض کرد:
«ای سلطان اولیاء ، با مرتبه غوثی که حق تعالی به تو
احسان فرموده ایمان دارم که میتوانی مرده ھا را زنده
کنی. در برابر تلخی غرق شدن
تنھا فرزندم در دریا نمی توانم طاقت بیاورم .لطف بفرما
و برای برگرداندن او به من لطفت را از من دریغ مدار.»
به ھمین منوال بسیار ناله
و زاری نمود. در نھایت جناب پیر به زن فرمود :
«حالا به خانه ات برو ، به اذن و احسان خدا پسرت به
خانه بازگشته است.»
زن با شادی به خانه بازگشت اما پسرش را در خانه
ندید. با دلشکستگی و نا امیدی در حال گریه و زاری
مجدداً خدمت حضرت شیخ آمد ، ضمن
گریه و زاری گفت که پسرش به خانه باز نگشته . شیخ
مجدداً ھمان جملات را فرمود وزن را امر به بازگشتن به خانه
فرمود . زن مجدداً با
امید با امید به خانه بازگشت ولی باز ھم فرزندش را در
آنجا ندید .مجدداً خدمت حضرت شیخ آمده وضعیت را
عرض نمود. پس از آن
حضرت شیخ سر مبارکشان را در دستان گرفته مشغول
مراقبه شدند. سپس رو به زن نموده فرمودند :
« به خانه ات برو حالا پسرت به خانه آمده .»
زن اینبار پسرش را در خانه در انتظار خود یافت. زن
غرق در شادی و شعف به قصد عرض تشکر خدمت
حضرت شیخ آمد. پس از رفتن
زن . حضرت شیخ از مقام محبوبیت رو به درگاه خالق
چنین نیاز فرمودند:
«ای خالق ھمه مخلوقات ، ای خدای من که به ھمه
انسانھا و جن ھا جان داده ای ، این بنده عاجزت را در
حضور آن زن دو بار خجالت زده
فرمودی.»
پس از این نیاز ،از طریق الھام این فرمان الھی در
رسید :
«ای عبدالقادر ، در اولین بار عرض نیازت به ملائک
امر جمع آوری اجزای بدن غرق شده در دریا را دادم .
در دومین عرض نیازت
، به جسدش با نام (حَیّ) خود تجلی نموده به او حیات
بخشیدم . در سومین بار نیز از دریا خارج نموده به
منزل مادرش رساندم.»
حضرت غوث در برابر این التفات رحمانی به سجده
شکر در افتادند:
«خدای من ، ھمه عوالم و ھمه آنچه در آن ھاست را به
امر (کُن) خلق فرموده ای . در روز حشر نیز تمامی
اجزای انسانھا را در یک آن
جمع فرموده آنھا را حشر نموده و حیات ابدی خواھی
بخشید . اکنون نیز زنده نمودن این مرده برایت ھیچ
است.»
و مجدداً خطاب آمد :
«ای محبوب درگاھم سیّد عبدالقادر ، از این مقدار
لطیفه ام مرنج ، تو ھر چه آرزو کنی قبول خواھد شد.،
ھر چه خواھی نیاز کن.»
غوث در برابر این لطف عظیم چنین نیاز فرمود:
«ای اله ما ، خالق ما در برابر بزرگی ذاتت چیزی
نتوانم نیاز نمود ، تقدیر الھی ھر چه باشد ھمان را
احسان فرما.»
«-ای عبدالقادر ، از خزانه غیب الھیم تو را چنان
مرتبه ای بخشیده ام که روز جمعه نگاھت به ھر که افتد
او به زمره اولیا ء در آید،
خاکیه تو به آن نظر کنی توتیا شود.»
«-ای اله من ، ای خالق من ، بالاتر از مرتبه والائی
که در حق این ناچیز عنایت فرمودی مرتبه ولایت
احمدی (ص) را احسان فرما که
ولایتم حتی پس از کوچ از این دنیا نیز ادامه یافته اثرات
کرامتم مدام باشد.»
پس از این عرایض چنین فرموده شد:
«ای عبدالقادر ، ویژگی خاصی را که به ھیچ یک از
اولیایم نداده ام را به تو بخشیدم . نامھای ولایت تو را
ھر کس ذکر نماید صواب برده
و به فیوضات بی نھایت نائل خواھد شد.»
پس از این احسان الھی حضرت غوث سجده شکر به جا
آورده حمد وثنا بجا آوردند.
قاضی عمادی علوی بن نظام الدین چنین نقل نموده است
:
زمانی در شھری به نام برھانیور بودم ،آتش پرستی
ھندی به ھمسایگی داشتم ، اعتقاد و عشق این شخص
نسبت به
حضرت عبدالقادر گیلانی بسیار قوی بود .به جھت
وابستگی و تعلّقی که نسبت به حضرت شیخ داشت ھرسال
ضیافتھای بزرگی ترتیب داده به تمامی مردم در سفره
ھای رنگین به افتخار شیخ غذا می داد وبه وابستگیش نسبت
به حضرت شیخ افتخار کرده می بالید . روزی این
ھمسایه از دنیا رفت .آتش پرستھا در آنجا مرده ھای خود را
می سوزاندند. بر طبق رسوم خود ھیزم فراھم نموده
جسد را بر روی ھیزم ھا قرار دادند، بر روی ھیزمھا
روغن ھای قابل اشتعال ریخته آتش زدند. ھیزم ھا آتش
گرفته باسروصدای فراوان سوختند و از آنھا باقی مانده
خاکستر بود . تنھا جسد بود که بدون کوچکترین تغییری
باقی مانده بود .حتی موھای جسد بدون تغییروسالم باقی
مانده بود .ھندوھا با دیدن این وضع به حیرت افتاده ودر
.حق جنازه و آن مرد مرده به گفتگو و بدگوئی پرداختند
وبه این نتیجھ رسیدند که مرد نسبت با آتش گناھکار بوده
واز اینرو جسدش نسوخته،وتصمیم گرفتند برای اینکه
خود نیز مرتکب گناه نشوند جسد را به نھر اندازند. پس
از اینکه جسد به نھر انداخته شد، یکی از اولیاء الھی در
آن منطقه در خواب حضرت غوث را مشاھده نمود که
به او امر می فرماید:
«شخصی که امروز وفات نموده نسبت به بنده محبّتی
صمیمانه داشته او از اولیاء الھی است، نامش سعدللهّ
است
واز فرزندان معنوی بنده است. او را بیاب ،غسل ده ،
نمازش بخوان ودفنش کن .زیرا جناب حق چنین فرموده اند:
« ای عبدالقادر، مرید تو را در دنیا وآخرت نمی سوزانم
در دنیا با حسن عاقبت او را می میرانم ..»
بنابر این خواب آن ولی خدا ، جسد را در ساحل
.رودخانه یافته و اوامر را بجا آورد.
مقام ایشان
در میان مجاھداتشان حدود یکسال ایستاده به عبادت
پرداخته اند، در این اثنا که با علوم باطنی مشغول بودنداز
جناب حق چنین فرمانی صادر شد:
« ای غوث ،سالھاست سختی ومشقّت را انتخاب نموده
در حال ایستاده به عبادت مشغول گشته ای سبب این
چیست؟ »
«-ای عالِمِ ھمه اسرار ، خدای من، بر ذاتت ھمه چیز
آشکار است.روی زمین پر است از کسانی که دوستشان
داری و عاشقانت. از اینرو خجلم از اینکه پاھایم را
دراز کنم.»
پس از این خطاب آمد:
« پایت را بر روی گردن تمامی اولیاء قرار بده .»
بر اساس این فرمان الھی ، اولیاء الھی پای حضرت
غوث الاعظم را بر گردن خویش قبول نمودند.
شیخ امیر محمد الحسینی در اثر خود به نام لطائف
الغرائب از قول نصرالدّین محمود (قدس سره) چنین نقل
: می نماید
حضرت قطب الاقطاب السیّد محی الدّین عبدالقادر (قّدس سّره) فرمود:
" پاھایم بر روی دوش تمامی اولیاست"
بلافاصله پس از این فرمایش ایشان تمامی اولیاء شانه
ھای خویش را برای اینکه زیر پاھای مبارک ایشان
قرار گیرد خم کردند. و ھمینطور ماندند تا اراده
. حضرت غوث چه باشد
در این اثنا خواجه معین الحقُ الدّین در غاری در
خراسان مشغول ریاضت بودند ، با شنیدن این فرموده
حضرت غوث الاَعظَم ، سرشان را بیشتر از بقیّه اولیاء
: خم کرده به زمین گذاشته و گفت:
".پاھای مبارک جناب محی الدّین بر روی سرم باشد"
حضرت غوث الاعظم پس از دریافت چنین حالی از
خواجه ، فرمودند:
«خواجه معین با شنیدن جمله ولایتم قبل از بقیّه اولیاء
حرکت نمود ، بخاطر این تواضع محبوب جناب حق و
رسول اکرم (ص) گردید.به زودی امر تصرّفی
ھندوستان بدست ایشان سپرده خواھد شد.»
وھمانگونه طبق فرموده ایشان شد.
شیخ محمد جمال الدّین سھروردی (قدّس سره) در اثر
خود بنام سیرالعارفین چنین نوشته است:
"خواجه معین الحق والدّین ، مدت پنجاه و ھفت روزبه
ھمراه حضرت غوث الاعظم بوده اند وپس از آن به
انواع فیوضات متعالی رسیده بود."
آدم نقشبندی در اثر خویش به نام نکات الاسرار این نکته
را بیان داشته:
شیخ فریدالدّین محمّد گنجی شکر (قدّس سرّه) ھنگامی که
در مجلسی از جمله حضرت غوث
" پاھایم بر شانھ ھای تمامی اولیاست ." یاد شد گفت:
اگر من ھم در آن زمان می بودم ، البته شانه ھایم را
زیر قدوم مبارکشان قرار می دادم . حتی امروز با افتخار
و غرور می گویم : "پاھای مبارک سرورمان گیلانی بر
روی تخم چشمانم باشد ." چونکه مرشدم معین الحق والدّین (قدّس سرّه)
از جمله کسانی بود که شانه ھایش را زیر
پاھای ایشان قرار داد . پس حدِّ من این است که چشمانم
را زیر پاھای ایشان قرار دھم.
خلیفه حضرت فقیه شیخ حسن القطبی یعنی شیخ نور للهّ
در کتابش (لطائف القادریّه) چنین می نویسد:
"شیخ الواصلین معین الحق والدّین حضرت چِشتی ، از
حضرت غوث الاعظم تقاضای تصرّف معنوی عراق
را نمود. حضرت غوث الاعظم به ایشان چنین فرمود
عراق را به شھاب الدّین عمر سھروردی دادم ، به تو
تصرّف ھندوستان را می دھم."
نقشبندی
دربیست و پنجمین باب از کتاب خوارق الاَحباب فی
معارف الاقطاب نوشته شیخ عبداللّھی چنین آمده است:
خواجگی سرمست (قدّس سرّه) شنیده ھای خویش از
شیوخ بخارا را چنین نقل می نماید:
حضرت غوث الاعظم روزی که ھمراه جماعت خود
بود رو به بخارا نموده فرمود:
«صدو پنجاه و ھفت سال بعد از وفاتم شخصی به نام
بھاءالدّین محمّد نقشبندی با مشرب محمدّی (ص) وقلندری
به دنیا خواھد آمد ، با خصوصیّات ولایتی من به کمال
خواھد رسید و به مراتب ولائی نائل خواھد شد.»
چنین نقل شده که جناب حضرت شاه نقشبندی متصل به حضرت امیر کلال شده بود .شیخش دستوربه ذکر مداوم مبارک «اللّه» را به ایشان تعلیم فرمود.
حضرت نقشبندی بر اساس این دستور نام مبارک «اللّه» را ذکر
دائم خویش قرار داده امّا موفق به نقش اسم اعظم بر قلب خود نشده بود .از این رو قبض عمیقی برایش حاصل شده بود و شروع به گردش در بیابان ها به این حال نمود.
روزی در حالی که با چنین وضعیتی در حال حرکت بود با حضرت خضر علیه السَّلام روربرو شد پس از
سلام به همدیگر حضرت خضر(ع) فرمود :
" ای بهاءالدّین برای رهائی از این تنگنا پیشنهاد می کنم توجهتان را معطوف به حضرت سلطان الاولیاء وبازالاشهب نمائید ، بلافاصله نائل به فیض شده از این قبض رها می شوید."
درهمان شب در عالم رویا حضرت غوث الاعظم با انگشت مبارک به روی سینه وی اشاره فرمود .بلافاصله
اسم اعظم یعنی کلمه اللّه بر قلب حضرت شاه نقشبندی نقش بست .حالت قبضشان رفع شده ، به کمالات بی انتها نائل شدند.
زیرا پنج انگشت شبیه به نوشتار اسم جلاله اللّه می باشد. پس از این اشاره مقدس حضرت شاه نقشبندی به مقصد اصلی خویش نائل گردید .وقتی از خودشان در این مورد سؤال شد فرمودند :
"این یکی از فیوضات و مددهای بی انتهاست. در آن شب سرورمان حضرت غوث در حق بنده عنایت واحسان زیاد فرمودند. پس از آن شب مبارک بسیار فضائل نصیب شد."
متّصف شدن حضرت شاه به نام شاه نقشبندی به همین سبب نقش بستن نام جلاله اللّه بر قلب ایشان بدست مبارک حضرت غوث الاعظم بوده است .این نقش بر قلب مداومت کنندگان بر دعای خاص
حضرت شاه نیزنوشته می شود
از جناب شاه نقشبندی پرسیدند:
حضرت غوث الاعظم فرموده اند پای من بر روی شانه های تمامی اولیاء قرار دارد ، در این مورد چه
می فرمائید؟
"پاهای مبارک حضرت غوث الاعظم بر چشمان و بصیرت من باشد."
(عَلی عینی وَ عَلی بصیرتی)
حضرت نقشبندی در حق حضرت غوث الاعظم این شعر را سروده اند :
پادشاه هر دو عالم شاه عبدالقادر است
سرور اولاد آدم شاه عبدالقادر است
آفتاب ومهتاب وعرش و کرسی و قلم
نورقلب از نور اعظم شاه عبدالقادر است.
وَلیِّ رانده شده
وضعیت ولایت یکی از اولیای « ملفوظ الغیاثیه » در اثرخطائی
بزرگ از ایشان گرفته شد. در زبان خردوکوچک چنین
:بود
"این آدم از جانب حق مردود شده است ." و سخن
شخص رانده شده ھمینطور می چرخید.آن ذات در عین بیچارگی
فریاد استمداد نمود پاسخی نیامد. به پیش ھر کدام از
اولیاء الھی که رفت ھمه به یک زبان گفتند نامت را درلوح محفوظ
در میان اشقیاء دیده ایم ونامت از میان سعدا حذف شده است.
از این رو صورت آن شخص به رنگ سیاه درآمد. در
حالت پریشانی به در خانه حضرت غوث الاعظم آمده التماس
و انابه نمود.حضرت غوث الاعظم به ایشان فرمودند:
«ای فلان ؛ تو ھر قدر ھم که از درگاه حضرت حق
رانده شده ودر زمره اشقیا نیز درآمده باشی ، به اذن للهّ نجات
تو از این وضعیت و مورد قبول واقع شدن و جزو سعدا
درآمدنت در حیطه ولایت ماست.»
سپس در مقام محبوبیت جناب حق برای پذیرش وقبول
. آن ذات دعا ونیاز فرمود
:پس از آن خطاب الھی واصل شد که
« ای غوث الاعظم ، آیا نمی دانی کھ این بنده من نزد
سیصدوشصت نفر از اولیای بزرگ من سرزده
درخواست
شفاعت نموده و مورد قبول واقع نشده؟ زیرا با قدرت
ازلیم نام وی را در لوح محفوظ در زمره اشقیا نوشتم .
از
این رو آیا آرزویت مورد قبول واقع خواھد شد؟ »
:حضرت غوث الاعظم چنین التماس نمود
«یا رَبَّنا ، قدرت شما برای ھر چیزی کافی است .بنده
مقبولت را می دانی و رانده شده راقبول می فرمائی
قبول این بنده ات را در ھر حال استرحام می نمایم.»
جناب حق جَلَّ وَ عَلی فرمودند:
« ، ای عبدالقادر، کار آن شخص را به تو واگذار نمودم
چنان که خواھی کن .شخصی را که تو بپذیری در
نزدمن
ھم پذیرفته است.شخصی را که تو برانی من ھم می رانم.»
پس از این خطاب الھی حضرت غوث الاعظم از آن
شخص خواست صورت خویش را بشوید .در ھمان
لحظه
جناب حق اسم آن شخص را از میان اشقیاء پاک نموده
وارد سعدا فرمودند و سپس چنین فرمان فرمودند:
« ای عبدالقادر ،احسان ذات ولائیت در نزد الوھیت
من ھم احسان است.به تو تصرف عزل ونصب را
احسان فرمودم .»
به این صورت مقام والای حضرت غوث الاعظم والاتر
و قابلیت و توانائی ھایش در عرصه ولایت نیز وسیع ترگردید.
اشقیاء
از مشایخ بزرگ نقل شده است:
ھنگام بازگشت حضرت غوث الاعظم از مدینه به بغداد،
راھزنی برای غارت کاروان به کمین نشسته بود.
وقتی به آنجا رسیدند پرسیدند:
"اھل کجا ھستی؟" ، راھزن جواب داد : "من روستائی ھستم."
حضرت غوث الاعظم با نظری متوجه شدند که این
شخص در لوح محفوظ جزو روسیاھان می باشد. در این میان راھزن
ھم به فکر فرو رفته با خود می گفت چنین عظمت
وھیبتی تنھا و تنھا می تواند از آن شیخ عبدالقادر باشد.
: حضرت غوث الاعظم به او فرمودند:
"بله عبدالقادر من ھستم."
شخص از دیدن این کشف و کرامت بھ التماس پرداخت:
"یا سیدی ، ای عبدالقادر ، لطف و کرم فرما ،عنایت فرما"
حضرت غوث الاعظم دلشان به حال راھزن سوخته
برای اصلاح حال او بدرگاه حق نیاز فرمودند.
خطاب الھی چنین آمد:
« ای عبدالقادر ، راھزنی را که در موردش التماس
نمودی را به راه راست ھدایت کن، ارشاد نما، به او
ھدایت بخشیدم
او را از زمره اولیاء قرار ده ،.»
حضرت غوث الاعظم با نظر کیمیا اثر خویش نگاه پر
تاثیری بر آن اشقیاء نموده او را جزو اولیاء در آوردند.
ضیافت الھی
از مشایخ بزرگ نقل شده است:
غوث الاعظم چھل روز مشغول ریاضت شده بودند ، به این نیت که :
از غذاھایی که آماده می شود چیزی نخورم و چیزی
نیاشامم ، فقط موقع افطار کمی آب بنوشم .جناب وھاب جل جلاله
تا زمانی که برایم از آسمان چیزی نازل فرمایند به ھمین
ترتیب ادامه دھم.
به این شکل سی و ھشت روز گذشت . در روز سی و
ھشتم سقف حجره شان باز شده شخصی وارد شد، دریک دست
این شخص بشقابی از طلا و در دست دیگرش کاسه ای
از نقره قرار داشت . این ظرفھا را که داخلشان پر ازمیوه
و خوردنی بود را در مقابل حضرت گیلانی نھاده وعرض کرد:
"ای سرورم ، اینھا را از عالم بالا برای حضرتتان
آورده ام."
حضرت پیر چنین فرمود:
"اینھا را بلافاصله از اینجا بردار، زیرا سرورمان جدم
رسول رسولان احمد محمود (ص) غذا خوردن را از
ظروف طلا و نقره حرام فرموده اند."
با رد آن خوردنیھا شخص ظروف را برداشته وغیب شد.
.
ھنگام افطار فرشته ای با خوردنی در بشقابی در دست،
آن را در برابر حضرت غوث الاعظم قرار داد و
عرض کرد:
"ای غوث الاعظم ، این ضیافت خاصی برای شما از
جانب حیّ و قادر می باشد."
حضرت غوث الاعظم بشقاب را گرفته به ھمراه جماعت
و مریدانش میل نموده از مقام معشوقیت حمد و سپاس
بی نھایت فرمودند.
خضر-ع
حضرت خضر(ع) در مورد حضرت غوث الاعظم
چنین فرموده است:
"برروی زمین ھیچ ولی مانند سید عبدالقادرگیلانی وجود
ندارد.مانند او پیدا نشود."
شیخ ابومدین شعیب المغربی می فرماید که ،
ھنگامی که خدمت حضرت خضر رسیدم از ایشان
پرسیدم:
"ای نبی خدا در مورد شیوخ عصرمان وغوث الاعظم
چه می فرمائید؟"
این جواب را دادند:
"ای شیخ،سید عبدالقادر، امام صدیقین، حجت العارفین و
روح معرفت می باشد.شأن ولایت ایشان در میان اولیاء
بسیار والا می باشد."
تاجر مصری
مشایخ بزرگ نقل نموده اند:
در قاھره تاجری بود که با اخلاص وابستگی و تعلق
خاطر نسبت به حضرت غوث الاعظم داشت.
این تاجر نیّت ملاقات حضوری و اعلام وابستگی
شخصی به حضرتشان و
درخواست دستگیری حضوری از حضرتشان را داشت .
اما چھل سال می شد که
این فرصت و امکان فراھم نشده و نتوانسته بود به بغداد
رود. در نھایت فرصتی
فراھم شد و بسوی بغداد براه افتاد .ھنگامی به آنجا رسید
که متاسفانه حضرت غوث الاعظم
به عالم باقی کوچ نموده بودند. تاجر تا به حدّی از این
واقعه متاثر شد که نتوانسته خاک پای
آن حضرت را به چشمان خود بمالد و قصد انتحار
نمود.اما قصد نمود قبل از آن مرقد آن حضرت را
زیارت نموده تعظیم و ادب بجا آورد. در حالی که با
تاثر و ادب فراوان در مقابل
مرقد آن حضرت ایستاده بود، ناگھان مشاھده نمود که
.قبر باز شده آن حضرت از آن جا بیرون آمدند
حضرت غوث الاعظم دست تاجر را گرفته و بیعت وی
.را قبول فرمودند
با این کرامت والا آن شخص مستقیما توانسته بود متصل
به حضرت غوث الاعظم گردد و به آرزوی خویش
نائل گردید.
نظام الاولیا
شیخ حیدر خلیفه شیخ فریدالدین گنجی شکر در باب
چھاردھم از کتاب خود به نام
اسرارالسّالکین" چنین نقل می نماید:
"شیخ سید عمر از سلسله قادری در زمانی به عنوان
خلیفه حضرت غوث الاعظم
در بغداد حضور داشت ،شیخ الشیوخ ھندوستان ، نظام
الدّین محمّد دھلوی در راه سفر
به مکه ،به بغداد وارد شده بود. یکی از مریدان سیّد
عمر خدمت نظام الاولیا رسیده گفت:
"شیخم و مرشدم سیّد عمر از ذات عالیتان دعوت می
نمایند."
شیخ الشیوخ پرسید : شیخ تو از کجا مرا می شناسد؟
"شیخم از احوال شما از زمانی که از ھندوستان حرکت
نموده اید واقف ھستند."
پس از این جواب دعوت را اجابت نموده خدمت سید
عمر رفت از وی خلیفگی دریافت
نموده خرقه پوشید و به فیوضات حضرت غوث الاعظم
نائل شد.
نظام اولیا(قدس سره) در سال ھفتصدو بیست و پنج
ھجری در روز ھجدھم ربیع الاآخر
وفات نموده است. در شھر دھلی ھندوستان دفن شده
.است. تربت ایشان از زیارتگاھھای مشھور می باشد
در چھارمین باب از ھمان کتاب از شیخی ملقب بھ شیخ
الاسلام چنین می گوید:
برای ورود به طریقت در حال گرفتن اذن از شیخ علامه
ملت والدّین بودم.
شیخ پرسید : " به تو کدام از طرائق را بدھم ؟" "به کدام
مرشد می خواھی وابستگی داشته باشی."
من ھم گفتم : " از ھر کدام که بالاترین باشد بدھید به آن
متصل باشم."
فرمود : " افضل طرائق ، طریقت قادریه است ." و از
سرورمان جناب غوث ، عھد داده و به فیوضات متعالی نائل فرمودند.
اویس قرنی
در اثری بنام " منازل الاولیاء فی فضائل الاصفیا " چنین نقل شده است:
سرورمان حضرت رسول اکرم (ص) روزی به
سرورمان حضرت علی(ع)
وحضرت عمر خرقھ خود را عنایت فرمود و فرمودند:
«این خرقه مرا به یمن برای اویس قرنی ببرید.سلام مرا
برسانیدوبگوئید فرمودند:
امت مرا دعا کن.»
پس ازرحلت سرورومان حضرت حبیب الله(ص) ،
حضرت علی(ع) وحضرت
عمر خرقه مبارک را گرفته به سوی یمن براه
افتادند.حضرت قرنی را در حال
سجده یافتند.منتظر ماندند سرشان را از سجده
بردارند.در نھایت پس از برداشتن
سرشان از سجده بدرگاه حق، با ھم سلام و احوالپرسی
.نموده امانت را تسلیم نمودند
حضرت قرنی با ادب خرقه شریف را گرفته ،بوسیده و
به تن نمود.وقتی حضرت
علی(ع) وحضرت عمر پیغام حضرت پیامبر (ص)
مبنی بر اینکه "امت مرا دعا کن"
را رساندند، حضرت قرنی به سجده درآمده مدت
طولانی دعا نمود سپس سر از سجده برداشت و گفت:
«بر طبق فرمان حضرت شان
دعا و نیاز نمودم.»
جناب حق فرمودند که:
« ای اویس سرت را بردار،با نیاز تو نیمی ازامت نجیب
را بخشیدم،نیم دیگر را نیز با
دعای غوث الاعظم که در آینده به دنیا خواھد آمد خواھم بخشید .»
از اینرو عرض کردم : "ای رب ما این ذات از چه
"طایفه ای است از کجاست؟
فرمودند که:
« ای اویس ،این ذات مقام صدق اعلی است که در
.سوره قمر آیه پنجاه وپنجم فرموده ام.
این مقام مقامِ (اَواَدنی) در آیه ھفتم سوره نجم است
او محبوب حبیبم محمد(ص) است.حجت من بر اھل دنیا
تا روز قیامت است.
ھر آنکه محبوب مرا قبول نموده از وی اطاعت نماید
نیز از محبوبین من خواھد شد .»
بر اساس این فرمان الھی سرم را برای اینکه زیر پای
او قرار دھم خم کردم و ولایت
ایشان را تصدیق نمودم.
امام ربّانی
امام ربّانی، شیخ احمدالفاروقی الترمذی السرھندی(قدس سره) در کتاب خویش
به نام مکتوبات می فرمایند:
"برای واصل شدن به غایت اصلی یعنی وصلت به اللهّ دو راه وجود دارد:
یکی راه نبوت که از این راه پیامبران به مقصد نائل می شوند.و این راه با آخرین
پیامبر یعنی سرورمان حضرت رسول اکرم(ص) بسته شده است.
دومین راه: راه ولایت یعنی راه ولی شدن. از این راه تنھا از طریق وساطت
واصلین می توان رسید.
آنان که به وصلت رسیده اند شامل : اقطاب ،اوتاد،نجبا ودیگر اولیاء ھستند.
واسطه این راه ھم سرورمان شاه ولایت سیدنا علی المرتضی(ع) ھستند.
سرورمان حضرت علی(ع) این مقام را از آن جا دارند که قدوم مبارک سرورمان
حضرت پیامبر(ص) بر سر مبارک ایشان بوده است.
به ھمراه حضرت علی(ع) ،حضرت فاطمةالزھرا(ع)
حضرت حسن(ع) حضرت حسین(ع)
.در این مقام متعالی شریک و برابر ھستند
بر طبق بررسی ھا و کنکاشم(تحقیقاتم)حضرت علی(ع) قبل از آمدن به دنیا نیز
در ھمین مقام بوده اند. پس از بدنیا آمدن به ھمان شکل ادامه داده اند.
ھر شخص که به طریقت سرورمان حضرت علی(ع) وارد شده ونائل به فیوضات
شود تنھا با وساطت ایشان است که می تواند به وصلت برسد.زیرا شروع ونھایت
این راه وابسته شده است به اولیاء. به این سبب وبه این صورت که پس از دوره
فیوضات سرورمان حضرت علی(ع) این منصب والا به
حضرت فاطمةالزھرا(س)
وحضرت حسین(ع) وبه سرورانمان دوازده امام بخشیده شده است.
این سرورانمان یعنی دوازده امام در دوران خودشان تنھا منبع اشاعه فیض الھی
بوده اندو فیوضات الھی به واسطه ایشان واز طریق ایشان به دیگر اولیاء منتقل شده
و رسیده است.در نھایت وراثت پیامبری به سرورمان
- حضرت غوث الثقلین سیدعبدالقادر گیلانی الحسنی الحسینی رسیده و این مقام والا
به ایشان سپرده شده است.
ایشان نیز عین دوازده امام (ع) فیوضات بی نھایت به
امت پیامبر واصل نموده اند.
اقتدار وقدرت تصرف دوازده امام(ع) به ھیچیک از
اولیاء غیر از حضرت غوث الاعظم
داده نشده است.این لطف وعنایت مخصوص شخص
حضرتشان بوده است و تنھابه ایشان احسان شده است
حضرت گیلانی ھمانگونه که در عصر خویش تنھا منبع اشاعه فیوضات الھی به
اقطاب ونجبا ودیگر اولیاء بوده اند، پس از وفاتشان نیزدر ھمین خصوص به
ھمان شکل قدرت تصرفشان و وساطت فیاضیتشان ادامه داشته و خواھد داشت."
حضرت غوث الاعظم در قصیده مشھور خویش با اشاره به این خصوص می فرمایند:
« خورشیدھای دیگر غروب کردند، خورشید ما بر فراز
افلاک غروب نخواھد کرد .»
زیرا وراثت ولایتی قبل از حضرت غوث الاعظم از
میان رفته بود(1) و با آمدن ایشان
وراثت به ایشان می رسد.اوست واسطه رسیدن فیض
الھی به اولیاء خدا.
(1)هم مترجم ترکی و هم شخصی که از ایشان نقل شده بدلیل بی اطلاعی از قدرت ولایت امام عصر-ع- تصور کرده اند این رشته درآن مدت قطع بوده[مترجم فارسی]
شیخ ابومدین
شیخ احمدالکبیرالمغربی کھتو در اثر خود بنام "خوارق
الغوثیه" نقل می کند :
برای بیان مناقب غوث الاعظم قلمھا نارسا ھستند زبانهاعاجزند.
به عنوان قطره ای از دریا این منقبه ایشان را ذکر مینمایم:
شیخ ما حضرت ابومدین شعیب الدیکالی چنین نقل نموده اند:
"روزی ضمن دیدار و صحبت با حضرت خضر (ع)
از او در مورد شیخ گیلانی پرسیدم .ایشان فرمود:
"شیخ عبدالقادر، امام الّصدّیقین ،حجت العارفین ،و روح معرفت است.
درمیان اولیا مقامش بسیار بلند و شأنش بسیار بزرگ می باشد."
شیخ صنعان
ھنگامی که جناب حق خطاب (پاھایم بر روی شانه ھای
تمامی اولیاست) را به
حضرت غوث الاعظم الھام فرمودند و در ھمان حال
تمامی اولیاء شانه ھایشان را برای
قرار دادن زیر قدوم مبارک ایشان خم نمودند ،تنھا یک
نفر از اولیا امتناع نمود
و گفت "من از محبّان ھستم" ،او شیخ صنعانی بود.او با
استناد به این جمله اش گفت
لزومی برای خم کردن گردنم نیست. و ادعای بزرگی
نمود. حالت وی از راه
کشف برای حضرت غوث الاعظم آشکار گردید و
- فرمودند : "بر گردنت پاھای خوک قرار گیرد."
یکی از روزھا این شیخ به ھمراه چھارصد مرید خود به
قصد حج براه مکه حرکت
نمود.در طول مسیر به یکی از کشورھای اھل کفر وارد
شد.(برخی اعتقاد دارند
که این شھر در حوالی استانبول فعلی بوده است.) در
اینجا چشمش به دختری
مسیحی افتاده و در ھمان آن عاشق وی شد. وقتی عشق
خویش به دختر اظھار
نمود و تقاضای ازدواج کرد ، دختر گفت به شرط قبول
چوپانی نمودن از
خوک ھایم با تو ازدواج می کنم. شیخ این شرط را قبول
نموده به تیمار خوکھا پرداخت
در ھنگام چوپانی خوکھا ، بره ھای خوک را بر روی
.دوش خود حمل می کرد
مریدان شیخ با دیدن این وضعیت به سرعت از اطراف
وی پراکنده شدند. تنھا دو
تن از مریدانش وفادار مانده و علیرغم ھر شرایطی پیش
وی ماندند.اینھا یکی
شیخ محمد فریدالدین ودیگر شیخ محمدالمغربی بودند.
این دو مرید بزودی
متوجه شدند که شیخشان بدلیل امتناع از امتثال به امر
حضرت غوث ،به این
بلا دچار شده است . فریدالدین به بغداد به قصد شفاعت
شیخش خدمت حضرت
غوث الاعظم روانه شد. به محض رسیدن به درگاه
حضرت قصد وارد شدن
در زمره خدمتکاران درگاه را نمود اما برای ھر کاری
شخصی حاضر بود
و انجام وظیفه می نمود. تنھا موقعیت باقی مانده انتقال
.نجاسات به صحرا بود
درویشی که مشغول این خدمت بود چند روز بود خدمت
حضرت غوث الاعظم
آمده عرض شکایت نمود که از خدمتش بازداشته شده.
حضرت پیر فرمودند:
"آیا درویش تازه واردی به درگاه آمده؟" در پاسخ آن
درویش را که تازه آمده
بود عرض نمودند.حضرت غوث الاعظم ھنگامی که
پس ازبیرون آمدن از
اطاقشان و پیدا نمودن آن شخص تازه وارد که مشغول
حمل نجاسات بود و
نجاسات بر سرو رویش ریخته بود ، پرسیدند :" تو از
کدام طایفه ھستی ؟"
فریدالدین عرض کرد : "از خدمتگزاران شیخ صنعان
ھستم."
حضرت غوث الاعظم که با دیدن حال آن درویش
مرحمتشان لبریز شده بود
فرمودند :" این است." درویش عرض کرد " سیدنا شما
می دانید."
حضرت غوث الاعظم مجدداً فرمودند :" مقام و جایگاه
والا نیاز کن."
درویش عرض کرد :" ای غوث الاعظم ،شیخ صنعان
، بر اثر مھابت و
جلالت فرمایش شما به بلای بزرگی دچار شده است ،
عفو شیخ از جانبتان
و نجات وی از این مصیبت برای من بزرگترین مقام
خواھد بود."
به دنبال این خواھش درویش حضرت غوث الاعظم
فرمودند:
"بر طبق خواھشت ،شیخ صنعان را عفو میکنم." با
گرفتن این مژده، درویش
از خوشحالی به پاھای حضرت غوث الاعظم افتاد سپاس
نمود. سپس اجازه
.گرفته و به طرف شیخش فرستاده شد
بلافاصله پس از رسیدنش به نزد شیخش ، در دل او
اثری از غفلت باقی
نماند و آن چه در دل نسبت به دختر حس می نمود زائل
شد.این بار آن چه
در دل او نسبت به دختر مسیحی بود به دختر منتقل شد
و او عاشق شیخ
شده و به پاھای شیخ افتاده به التماس نمودن پرداخت
.شیخ که عقل به سرش
بازگشته توبه نموده بود به دختر پیشنھاد مسلمان شدن
نمود و نه تنھا دختر
و خانواده اش بلکه ھمه سلاله اش مسلمان شدند. شیخ
صنعان به این صورت
با آن دختر ازدواج نموده است .
اَبدالِ رانده شده
در کتب معتبر نوشته شده است:
یکی از ابدال بدلیل خطائی که در یکی از وظائف سپرده
به وی انجام داده بود،
از خدمت دور شده بود.از مقامش رانده شده بود.برای
درخواست مدد از حضرت
غوث الاعظم به درگاه حضرتشان آمد.شروع به مالیدن
صورتش به خاک د رِ درگاه نمود.
در این اثنا ندائی غریب از غیب شنید:
"ای فلان ،بدلیل مالیدن پیشانیت به خاک در درگاه
محبوبم عبدالقادر بخشیده شدی
به تو مقامی بالاتر از مقامی که از تو گرفته شده بود و
از آن رانده شده بودی
داده خواھد شد.به خدمت او برو .بدلیل رسیدن به این
مقام از کرامت درگا ه
غوث شکر فراوان نما."
حاکم جِن (حکمدار جِن)
از مشایخ بزرگ چنین روایت شده است:
مدرّسی عالم و فاضل در بغداد می زیست. روز جمعه
ای پس از نماز جمعه
به ھمراه شاگردانش به زیارت اھل قبور رفته بود.پس
از قرائت فاتحه و ھدیه
نمودن صواب آن ،ھنگامی که قصد بازگشت نمود بر
.سر راه مار سیاھی دید
با عصای خود به ضربه ای مار راکشت .اما در ھمان
حال از دید دیگران
پنھان شد.شاگردان ھنگامی که شیخ خود را از نظرھا
پنھان شده یافتند در
حالت حیرت و بیچارگی در ھمانجا به انتظار ایستادند.
حدود یکساعت بعد استادشان را در حالی که لباسی نو و
زیبا بر تن داشت
در ھمانجا دیدند که ظاھر شد.در میان شعف و حیرت از
احوال استادشان
پرسیدند وی گفت:
"فرزندانم ،زمانی که آن مار سیاه را کشتم ،از خود
بیخود گشتم .مرا گرفته
و به جزیره ای بردند. درآنجا به اعماق دریا برده و مرا
پیش حکمدار جن ھا
بردند.حکمدار بر مخدّه ای تکیه داده بود در دست
شمشیری داشت.در کنارش
جسد جوانی قرار داشت .از سر زخمی جوان بر تنش
خون روان بود.
کسانی که مرا آنجا برده بودند به او گفتند:
".سلطانمان ،قاتل را آوردیم"
حکمدار با غضب رو به من نموده گفت:
"ای معلم، این جوان را چرا بی ھیچ دلیلی کشتی؟"
جواب دادم"حاشا قربان، به من افترا می زنند من کسی
را نکشتم."
در ھمان حال خدمتکارھا گفتند:
"ای پادشاه ما ،قاتل ھمین شخص است ،دلیل این ادّعا
نیز عصای خونینی است
که در دست دارد."
من گفتم :" نخیر قربان ،خونی که بر عصا ھست خون
مارسیاھی است که کشتم.
خون این جوان نیست." پس از این جوابم حکمران فریاد
بر آورد:
"ای جاھل مار سیاھی که می گوئی پسر من است."
سپس رو به قاضی
که در کنارش بود ،کرد و گفت:" این شخص به قاتل
بودنش اعتراف نمود.طبق
اقراری که نمود، حکم صادر کنید." قاضی حکم به
اعدامم داد .مفتی ھم حکم را
تأئید کرد .درست در زمانی که پادشاه قصد جدا کردن
سر از تنم با شمشیر
در دستش را داشت پناه به شیخم غوث الاعظم بردم و
استمداد طلبیدم."
بلافاصله یک ذات نورانی ظاھر شد و فرمود:
"ای پادشاه این آدم را نکش .او از مریدان حضرت
غوث الاعظم می باشد.
در حالی که عالِم به این واقعیت شده ای، چنانچه وی را
بکشی جواب
حضرت غوث الاعظم را چه خواھی داد؟"
: پس از این پادشاه شمشیرش را بزمین انداخت وگفت:
"ای معلم ،با اینکه قاتل پسرم ھستی ،تو را به حرمت "
حضرت غوث الاعظم
بخشیدم. حالا بپا خیز و برای نماز میت جنازه امامت
کن.نماز او را بخوانیم.
برای مغفرت پسرم به درگاه جناب حق دعا کن."
پس از خواندن نماز میت به من لباس ھای تازه پوشانده
و امر داد مرا
به ھمانجا که گرفته بودند برگرداندند.وخودم را اینجا
یافتم."
وبا
در زمان حضرت غوث الاعظم در بغداد وبا شیوع یافته
بود .اھالی برای
نجات از این بلا خدمت حضرت غوث الاعظم رفته از
ایشان دعا و ھمت
نیاز نمودند تا این بلا رفع شود. حضرت فرمودند:
"بوته ھای اطراف مدرسه را خرد کرده ،کوبیده و
بخورید ، جناب حق
به مریضانتان شفاخواھند داد. وبای شیوع یافته را دفع
می نمایند."
خلق فرمایشات ایشان را عمل نمودند.مریض ھا
.شفا یافته ، وبا از میان رفت
در اثنائی که مرض بشدت شیوع یافته بود حضرت
فرمودند:
"ھر کس از آب مدرسه ما بنوشد ،خداوند وی را شفا
خواھند داد."
نوشندگان از آب مدرسه تماماً شفا یافتند.بعد از این
کرامت حضرت تا
کنون در بغداد وبا مشاھده نشده است."
عبادات ایشان
در کتابھای معتبر نوشته شده است:
روزی حضرت غوث الاعظم به ھمراه پسرشان
عبدالجبّار(قدّس سرّه)
به منزلشان می رفتند.به محض رسیدن به آستانۀ درِ
منزلشان حضرت
غوث الاعظم از نظر ناپدید شدند.عبدالجبّار (قدّس سرّه)
که از پشت سر
پدرشان در حرکت بودند تصور نمودند که پدرشان وارد
منزل شده اند.
وارد منزل شدند و از مادرشان پرسیدند، پدرشان کجا
ھستند.مادرشان
فرمودند :" غوث الاعظم پانزده روز است که به منزل
نیامده اند."
با شنیدن این جمله به طرف حجره محل عبادت پدرشان
رفتند.
پرده در حجره ب پائین افتاده ودرب حجره از پشت بست
شده بود.
در مقابل در حجره دست به سینه به انتظار ایستاد.بعد از
نیمه شب
حضرت غوث الاعظم که درب حجره را باز نموده بود
پسرشان را
دست به سینه درآنجا دیده فرمودند:
"پسرم ، تو می پنداری که در حجره ماندن من و
پرداختنم به عبادت
در آنجا کاری زیباست و آن را می پسندی .اما اگر ھمه
این کار را انجام دھند
،نسل ھا ادامه پیدا نمی کند. اگر چه من به خانه نرفته و
شبھا را در حجره
می گذرانم ، اما برای اینکه مردم این حالم را ندیده و
بدنبال تقلید از آن
نیفتند آن را پنھان نگاه می دارم. امروز ھر کس مانند
تو، مرا در حال
رفتن به خانه دیدی و آنھا ھم به خانه ھای خود رفتند."
ھر روز ھزار رکعت نماز می خواندند. در نمازھای
خویش اغلب
سوره ھای مزمّل و اَلرَّحمن را قرائت می نمودند. سوره
اخلاص(توحید)
را حداقل صدبار قرائت می فرمودند. ھمیشه بعد از
نماز، به ختم
قرآن کریم می پرداختند. ھر شب و ھر روز چھل
اَسمائی که نام
اَربَعینیّه به آنھا داده شده را ششصدو شصت بار قرائت
می فرمودند.
بعد از نمازھای واجب و مستحبّی ظھر و عصر و شب
(دعای سیفی)
را قرائت می فرمودند. صلوات کبری/اَسماءُ الحُسنی/ و
اَسماءُ النَّبی
(نامھای پیامبر-ص-) را ھر کدام ھزار بار قرائت می
فرمودند.
در بعضی از کتب معتبر نوشته شده است که حضرت
غوث الاعظم ھر روز
از دارائی خویش یک برده خریداری نموده ارشاد
فرموده و پس از
رساندن به وصلت الھی آزادشان می فرمودند. ھر روز
به این عادات
خود ادامه می دادند.
از خصوصیات ایشان
در کتابھای معتبر نوشته شده است:
حضرت غوث الاعظم سه ھزاروششصدو پنجاه شاگرد
با ھوش، با قابلیت
داشتند.ھر روز به ایشان درس داده و تعلیم علم می
فرمودند. به عده ای
از این شاگردان که قدرت مالی کافی نداشتند کمک مالی
نیز می فرمودند.
به آنان که قصد وصل به درگاه ایشان را داشتند. سلسله
شریفشان را بدست
مبارک خویش نوشته به آنان مرحمت می
فرمودند.زمانی که وضوشان
باطل می شد بجای وضو، غسل می فرمودند.حتی یک
بار روده ھای ایشان بیمار
شده وایشان پنجاه و دو بار مجبور به رفتن به دستشوئی
شده و ھر بار غسل
فرموده بودند. ھر زمان که می دیدند که خدمتکاران
درگاه که برای خرید ارزاق
مربوط به غذاھای دراویش به بازار رفته و در حمل
ارزاق دچار سختی شده اند
به ایشان کمک می فرمودند و از این نظر نیز مطابق با
سنت حضرت رسول اکرم(ص)
رفتار نموده اند.
یکبار که به ھمراه شاگردان و ھمراھانشان به سیاحت
پرداخته بودند بدست
مبارک خویش آرد گندم ، خمیر کردن و نان پختن را
شخصاً به عھده گرفته
و به دست خویش نان ھای پختھ شده را تقسیم می
فرمودند.زمانی که فرزندشان
السّیِد یحیی (قدّس سرّه) کسالت داشتند نیز خودشان آرد
گندم ، خمیر نمودن
وپختن را بعھده گرفتند و حتی آوردن آب را ھم خودشان
بعھده گرفتند.
در برابر میھمانان وزائران خود متواضع بودند.بسیاری
از روزھا روغن
وگوشت میل نمی فرمودند.روزی حضرت عبدالجبّار
(قدّس سرّه) به پدرشان
عرض کردند: "خاک پس از دفع حاجت حضرت رسول
(ص) آنچه بر جا
مانده بوده رادر خود فرو می برده و بدلیل بوی خوش
حضرت رسول (ص)
ھیچگاه پشه و مگس بر ایشان نمی نشسته است.این
خصوصیت را در ذات
عالی حضرتتان نیز می بینم . " حضرت چنین جواب
فرمودند:
«ھیچ شکی نیست که عبدالقادر فانی و باقی در پدرش
فخر عالم (ص) گردیده است.
این موجودیت من، موجودیت جدّم محمّد(ص) می باشد،
از آنِ عبدالقادر نیست .»
فرزندان
روزی ھفت کودک در حالی که در دستشان نیم درھم
بود خدمت حضرت
غوث الاعظم آمده از ایشان خواستند برایشان از بازار
چیزی بخرند.
حضرت پیر به ھمراه کودکان به بازار رفته آنچه که
مورد نظر بچه ھا
.بوده برایشان خریده وآنھا را شاد نمودند.
کرامت
از حضرت شیخ روزانه ھزاران کرامت مشاھده می شده
ولی ایشان
آنھا را پنھان می نمودند.در این خصوص چنین فرموده اند:
«کرامت تنھا برای یک کار ویک حکمت پدیدار میگردد.اگرکسی کرامت
خویش را پنھان نمی کند بدانید که او طالب دنیاست.ھر
کدام از مریدانم
ویا خلفای فرزندانم، پس از رسیدن به مراتبی کرامات
ظاھر شده را
دانسته اعلان کند، در دو دنیا رویش سیاه خواھد گشت.»
از مشایخ بزرگ نقل گردیده است:
زن زیبائی به درگاه حضرت غوث الاعظم متصل شده ،
مرید ایشان
گردیده بود. پیشتر مرد ناپاکی بر این زن مسلّط شده
ومرتب بدنبال
وی بود. روزی در پی کاری زن مجبور به رفتن به
دامنه کوه در
شھر شده بود.مرد نیز بدنبال وی رفته ودر آنجا با وی
رو در رو
شد ،زن وقتی نیت ناپاک مرد را فھمید قلباً پناه به
حضرت غوث الاعظم
برده فریاد زد :" نجاتم بده یا غوث الاعظم ،مدد یا غوثُ
الثَّقَلین ،
مدد یا شیخ محی الدّین."
در این اثنا حضرت غوث الاعظم در مدرسه در حال
گرفتن وضو بود
یک لنگه از دمپائی ھای خویش را در آورده به سمت .
آن کوه پرتاب
نمود.دمپائی به سر آن مرد اصابت نموده وی بر زمین
افتاده و ھمچنان
زیر ضربات دمپائی قرار گرفت وبه ھمین شکل مرد
ناپاک ھلاک گردید.
زن که فھمیده بود کمک از جانب حضرت شیخ آمده،
دمپائی را برداشته
برای ایشان برد.وقتی آنچه برای وی اتفاق افتاده را نقل
نمود ھر کس
در شھر از آن کرامت بزرگ خبردار گردید.
کاروان گمشده
در کتب معتبر نوشته شده است:
تاجری شش شتر با بار شکر را ھمراه قافله ای نموده
راھی سفر با آن
کاروان شده بود.در راه شترھای این تاجر به ھمراه
بارشان ناپدید شدند.
تاجر از مریدان حضرت غوث الاعظم بود. ھر قدر که
جستجو کردند
شترھا را نیافتند پس تاجر از ھمان جا با صدای بلند
گفت:
"یا سیّد عبدالقادر گیلانی شترھایم با بارشان ناپدید شدند "
ناگھان در کوه مردی سپیدپوش را مشاھده نمود که به
وی اشاره می نمود:
"بیا" .تاجر که به آن طرف حرکت کرده بود ضمن اینکه
آن سپید پوش
را ندید، شترھای خویش را در آنجا یافته تشکرات
خویش را به
حضرت شیخ عرض نمود.
عفو شدگان
یکی از اولیای مرتبط با حضرت غوث ، از ولایت رانده
شده،
و به حالی پریشان افتاده بود.برای رفع این حال به خیلی
از اولیاء
رجوع نموده ولی نتیجه ای نگرفته بود. همه گفتند:
"شفاعت ما در حق توقبول نمی گردد.پناه به حضرت
غوث الاعظم ببر،
فقط در سایھ ایشان می توانی نجات پیدا کنی."
از این رو آن ذات به حضور حضرت غوث الاعظم
رسیده صورت به
خاک پای ایشان گذاشته بسیار دعا نمود ،حضرت غوث
الاعظم برای
بازگرداندن مقام آن ذات به درگاه الھی التماس نمود.از
غیب ندائی
شنیده شد : " یا غوث ، برای او بسیاری از اولیای من
دعا نمودند، ھمه
را رد نمودم. برای آن شخص تو ھم دعا مکن."
پس از این حضرت پیر سجاده خویش برداشته رو به
بیابان نھاد.اما
بلافاصلھ ندائی شنیده شد:
«یا غوث ، در اولین قدمت ھزار نفر مانند آن شخص را
. عفو نمودم
در دومین قدمت دو ھزار نفر، در سومین قدمت سه
ھزار نفر را عفو نمودم.»
حضرت غوث الاعظم آسوده گشته، شکرھا نموده و بازگشتند.
قدرت ھای تفویض شده
شاه ھاشم علوی پیچاپوری در رساله ای به قلم خویش مینویسد:
جناب حق زمانی که ارداه به ولی نمودن یکی از
بندگانش نماید، آن شخص
به حضور سرورمان حضرت پیامبر(ص) آورده می
شود.سرورمان
حضرت پیامبر می فرمایند:
«این شخص را به حضور فرزندم سیّد عبدالقادر
ببرید.ببیند آیا این شخص
لیاقت مقام ولایت را دارد یا نه.»
بر اساس این فرمان ،شخص به حضور حضرت غوث
الاعظم آورده می شود.
حضرت غوث الاعظم مرتبه ولایت آن شخص را تقدیر
نموده اسمش را در
دفتر محمّدی(ص) نوشته با مُھر خویش مَمھور
مینمایند.سپس به خدمت سرورمان
حضرت رسول اکرم(ص) تقدیم می نمایند.بر اساس این
نوشته ،سرورمان
حضرت پیامبر(ص) فرمان می دھند و آن شخص بدست
غوث الاعظم
خلعت ولایت بتَن می نماید.شخصی که به این صورت به
مقام ولایت می رسد ،
.در عالم غیب وشھادت مقبولیت یافته ، شناخته می گردد
این وظیفه تا روز قیامت متعلق به حضرت عبدالقادر
گیلانی می باشد. در این
.مسئولیت ھیچ کدام از اولیا با ایشان شراکت ندارند
یعنی حضرت غوث الاعظم صاحب مقام و مرتبه ای
نزد حضرت لله(جل جلاله)
و رسولشان حضرت محمد(ص) می باشند که ولی شدن
ھر شخصی تنھا
به اذن ایشان منوط شده است.
تمامی اقطاب ،غوث و دیگر اولیاء ھر زمان از ایشان
بھره مند گردیده و یاری می گیرند.
تاجی
از مشایخ بزرگ نقل گردیده است:
شیخ احمد کھتو (قدس سره) که با نام شیخ الاسلام گنجی
بخش شناخته می شد،
روزی که در خدمت شیخ خود ابواسحق المغربی (قدس سّره)
بود، می اندیشید که:
"شھرت طریقت قادری به دلیل فراگیر بودنش باعث
رغبت مریدان به آن می شود."
از این رو مریدان طریقت قادریه بیش از دیگر طریقت
ھا می باشد."
این افکار وی بر شیخش آشکار گشت و به او گفت:
"ای احمد کھتو ،آیا تو مقام عبدالقادر گیلانی را می
دانی؟"
"- نه نمی دانم اما از ذات عالی شما کسب فیض
مینمایم."
" -ای احمد، سرورمان غوث ، دوازده خصیصه مقدس
را دارا ھستند که اگر
برای بیان اینھا دریاھا مرکب، درختان قلم ، انسانھا
وجن ھا وملائک کاتب
".گردند کافی نخواھد بود." 1
بر اساس این گفته ھای شیخش ، در دل شیخ احمد کھتو
محبتی وشوقی بوجود آمد
که بیقراری به وی دست داد.وچنین شروع به نیاز
فرمود:
"از سرورمان غوث نیاز می نمایم که عنایت فرمایند
در طریقت ایشان بمیرم."
مدتی بعد بسوی بغداد به راه افتاد. در ناحیه اجمیر
ھندوستان به کوھی به نام
سیتنلی (sitenli) رسید.از چشمه ای در آن کوه وضو
. گرفته به نماز ایستاد
مدتی بعد میان خواب وبیداری حضرت غوث الاعظم را
مشاھده نمود که بسوی
وی می آیند.در دستشان تاجی سرخ وعمامه ای سبز
داشتند. بلافاصله به طرف
ایشان دویده به پای ایشان افتاد. حضرت غوث الاعظم
تاج را بر سرشان نھاده
: عمامه سبز را بر آن بستند و فرمودند:
"ای پسرم احمد، تو از رجال للهّ ھستی ." و از نظر
غیب شدند."
وقتی شیخ احمد به خود آمد تاج و عمامه را بر سر خود
یافت . ازآنجا به سوی
شیخ خود بازگشت.شیخ ابواسحق پس از دیدن صعود
مقام از طرف شاگردش
خوشحال شده به وی احترام نمود.روزی احمد ، وقتی به
خدمت شیخ خود رسید
از وی شنید که:
"ای احمد ، این تاج و عمامه لطفی بی پایان واحسانی
غیرقابل احصاء از سوی
حضرت غوث الاعظم به تو می باشد. تو از قبل با
واسطه فیض می گرفتی
اما اکنون مستقیماً دریافت فیض می نمائی . با فیوضات
حضرت غوث الاعظم
در میان اولیاء به برتری رسیدی . حضرت غوث
الاعظم تو را به حضور
مخصوص خویش پذیرفته اند."
مدتی بعد از این مکالمه ، شیخ احمد به حضور شیخ
اسحق رسیده عرض نمود:
"شیخم ،خدمتم در درگاھتان، پختن غذا برای مریدانتان
بود.ونیاز نمود "لطفأ
بعد از این خدمتم جمع کردن ھیزم از کوه وآوردن آنھا
بر روی سرم باشد
به درگاھتان .شیخ فرمود : " ای احمد، بعد از دریافت
فیوضاتی که از حضرت
غوث الاعظم به تو احسان شده، به این کارھا نمی توانی
اشتغال داشته باشی.
نمی توانم اجازه دھم " ودر خواست شیخ احمد را رد
نمود. اما پس از التماس
واصرار ،شیخ احمد فرمود:
".بسیار خوب آنچه که مایلی را می توانی انجام دھی"
شیخ احمد از فرصت استفاده نمود بلافاصله به سوی کوه
رفت. ھیزم ھا را جمع
نموده ،آنھا را بست. ھنگامی که آنھا را بلند نموده
خواست بر روی سر خویش
بگذارد، ھیزم ھا یک وجب بالای سر او ماند و با سر
وی تماس نگرفتند.
ھنگامی که وی راه می رفت ھیزم ھا با وی حرکت
میکردند و وقتی می ایستاد
آنھا ھم می ایستادند. به ھمین شکل به درگاه
رسید.المغربی با دیدن این وضعیت
گفت : " سرت بعد از اخذ شرف بزرگ از حضرت
غوث الاعظم ودریافت تاج و
عمامه آیا می تواند ھیزم حمل کند ؟حضرت عبدالقادر از
طرف جناب حق
شیخُ الحَجَر وَالشَّجَر (شیخ درختان وسنگھا) مظھر
خطاب گردیده اند.
از این رو مناسب است که این خدمت را رھا کنی."
روزی به شیخ احمد چنین گفت:
"ای احمد، سرورمان غوث کار تو را به نھایت رساند
تو را از جمله رجال
قرار داد ، به وصلت رساند."
1-هموطنان به عدد نمادین دوازده دقت نمایند.-مترجم فارسی
ارشادات ایشان
در کتب معتبر نوشته است:
روزی حضرت غوث الاعظم از درگاه جناب حق فرمان
ارشاد ھفتصد مردو
پانصد زن را براه حق دریافت نموده بود.
به محلی مردان وبه جای دیگر زنان را جمع نموده به
آنان نظر افکندند.
با یک نگاه، قلبھای آنان را که مانند مِسِ اندوده بود، از
گناھان پرده پوش شده
بود را به مانند طلای خالص نمودند.تمامی آنھا را به راه
خدای جل جلاله واصل نمودند.
در اثری به نام جامع العلوم نوشته است:
روزی حضرت غوث الاعظم برای وعظ و نصیحت
نمودن به بالای
منبر رفته بودند، اما بعد در یک لحظه به سرعت پائین
آمده دست
به سینه با احترام ایستادند، مدتی بعد مجدداً به منبر رفته
به وعظ
پرداختند. بعد از خاتمه وعظ برخی از اھل جماعت دلیل
آن حرکت
را پرسیدند، ایشان فرمودند:
"در حالی که از منبر بالا می رفتم مشاھده نمودم که
رسول اکرم(ص)
تشریف آورده و در حال بالا رفتن از منبر می باشند.در
ھمان آن
پائین آمدم و مشمول این خطاب حضرتشان شدم:
«ای عبدالقادر، به جایت برو وبنشین ، و برای انسانھا
وعظ کن.»
من ھم بر اساس فرمانشان حرکت نمودم."
زن نازا
در کتاب "منتخب جواھر القلائد" چنین می نویسد:
روزی زنی خدمت حضرت غوث الاعظم آمده عرض
کرد:
"ای سرور ما ،من ھیچ صاحب فرزند نشدم، آیا برای
اینکه خداوند
فرزندی به من عطا نماید دعا می فرمائید؟"
حضرت غوث الاعظم به مراقبه فرو رفته و پس ازملاحظه
لوح محفوظ مشاهده نمودندکه در آنجا مرقوم بوده که این زن صاحب اولاد
نخواھد شد، به درگاه حضرت حق نیاز نمودند که آن زن
صاحب
دو فرزند شود."
از ھاتف چنین ندا رسید:
«ای عبدالقادر، تو در حالی که در لوح محفوظ دیده ای
که آن زن
صاحب فرزند نخواھد شد،برای او دو فرزند می خواھی.»
حضرت غوث پس ازاین برای صاحب سه فرزند شدن آن زن
نیاز نمود.بر این اساس دوباره خطاب الھی در رسید:
«یا غوث ، در حالی که لوح محفوظ را دیده ای سه
فرزند می خواھی.»
این بار حضرت غوث الاعظم نیاز برای چھار فرزند
نمود.
باز ھم به ھمان شکل خطاب رسید. این بار حضرت
غوث الاعظم
دست به نیاز ودعا برای پنج فرزند برداشت. وقتی ایشان به
: ھمین شکل ادامه به دعا نمودن فرمود خطاب رسید:
« ای عبدالقادر، کافی است ، از این بیشتر مخواه »
حضرت غوث الاعظم که این خطاب را به معنای قبول
دعایش
معنا فرموده بود ھفت مشت خاک از زمین برداشت به
زن که در
آنجا در انتظار بود داد و فرمود:
"این خاک ھا را بردار داخل یک محفظه نقره ای به
گردنت بیاویز،
جناب حق به تو ھفت فرزند پسر احسان خواھند فرمود."
زن به آنچه فرموده شده بود عمل نمود اما پس از اینکه صاحب
ھفت فرزند پسر شد ، اعتقادی که نسبت به حضرت
غوث داشت
متزلزل شد . به خود گفت : " این خاکھا را مثل احمقهابه گردنم
" آویختم ، اما آیا ھیچ خیری از خاک برمی آید؟"
خاکھائی که در گردن داشت را بیرون آورد ، به زمین ریخت.
بعد از این ھمه فرزندانش مردند.زن به خطای خود پی
برد وپشیمان
وپریشان شدو در ھمان حال به درگاه حضرت غوث
الاعظم آمد.
فلاکت ھائی که بر سرش آمده بود را به ایشان عرض
نموده شروع
به ناله و زاری نمود . حضرت غوث الاعظم به اوفرمود:
"اول برای اینکه صاحب فرزند شوی نیاز نمودی ،آن "
زمان ،
زمانش بود ، جناب حق ھفت فرزند به تو بخشید.اما الآن
ھر قدر
التماس کنی نتیجه نخواھد داد."
لطیفه
از شیخ عثمان سھروردی(قدس سره) تقل گردیده است:
روزی زوجۀ شیخ محمد سھروردی به نزد حضرت
غوث الاعظم آمده گفت:
"ای سرور ما ، حق تعالی مال و املاک بسیار زیادی به
ما بخشیده اند
که قادر به ادای شکرشان نیستیم ،اما فرزندی نیافتیم که
پس از ما
دعای خیر برای ما روانه نماید .لطفاً از جناب حق برای عنایت
فرزند صالحی به ما نیاز فرمائید."
حضرت غوث الاعظم برای این مورد شروع به دعا ونیازنمودند
که ندای ھاتف در رسید:
".یا غوث ، در مقدرات این زن فرزند نمی باشد "
به ھمین شکل سه بار خطاب رسید، پس از این حضرت
غوث الاعظم
خرقه خویش بدر آورده به ھوا پرتاب نمودند و به درگاه
محبوب چنین التماس نمودند:
"ای اله ما ، خالق ما، اگر دعایم را قبول نفرمائی دیگر
این خرقه رانخواهم پوشید."
بھ این شکل که ادای نیاز فرمودند، حضرت رسول اکرم(ص)
تشریف آورده با دستان مبارکشان خرقه را بر ایشان
پوشانیدندوفرمودند:
«ای نور چشمم، میان عاشق ومعشوق چنین لطائفی همواره
رخ نموده است ، برای این غصه مخور تجلّی چنین
الطافی از سوی
حضرت حق برای دوستان خود از عدالت سبحان
است.در این
درگاه دست ھیچکس خالی نمانده است.»
حضرت غوث الاعظم برای عرض چنین جوابی به خود
جسارت دادند:
"یا رسول للهّ ، یا حبیب للهّ، جناب حق را شکر فراوان سزاست
که یاریتان برای قبول دعای این زن به درگاه حق رسید."
ندائی از ھاتف در این اثنا بگوش رسید:
«دعایت قبول شد.به آن زن پسری اھل خیر دادم "
حضرت غوث الاعظم آن زن را صدا فرمودند ومژده
قبول آرزویش
.از طرف حضرت حق را به وی دادند
زن باردار شد و در پایان دوره بارداری فرزندی دختر
بدنیا آورد.
فرزندش را به قنداقی قرمز بسته خدمت حضرت غوث الاعظم آوردوعرض کرد:
"ای سرورمان غوث ، من فرزند پسر خواستھ بودم اما
دختر شد."
حضرت غوث الاعظم فرزند را گرفت قنداقش را باز
کرد به وی
: نگاه کرد وچنین فرمود:
«این پسر تو ،اولاد من است ، نامش را شھاب الدّین
ولقبش را
عمر گذاشتم.عمرش دراز ومریدانش فراوان باد.»
فرزندی که دختر زائیده شده بود، پس از نگاه حضرت
شیخ ھمانگونه
که فرموده بود پسر شده بود،و از مشایخ بزرگ گردید
شیخ میلتانی ،قاضی نجم الدّین ناگواری، شیخ سعید
شیرازی از
مریدان این شیخ بوده اند.
جن ھا و شیاطین
: در کتب معتبر نوشته شده است
در زمان حضرت سلیمان(ع) اجنّه وشیاطین به انسانھا وحیوانات
بسیار ضرر می رساندند.روزی به قلب حضرت سلیمان(ع)
چنین فکری آمد:
"جن ھا وشیاطین به بندگان خدا حمله نموده به ایشان
.ضرر می رسانند.
اذیت می کنند و حتی به مرگ ایشان سبب می شوند.در
حالی که
اینان تحت حکم پیامبری من ھستند.بعد از مرگ من
ضرر اینان
بسیار افزونتر خواھد شد و از حد فزون تر خواھد گردید."
در حالیکھ مشغول این افکار بود ندائی از ھاتف رسید:
«یا سلیمان، درآخرالزّمان، پیامبری را با حبیبم(ص) به پایان
خواھم رساند. بعد از وی پیامبری نخواھم فرستاد.ازنسل این
رسول ،ذات عالمی به نام عبدالقادر خواھد آمد، جن ھا وشیاطین
تحت حکم آن ذات قرار خواھند گرفت. نگران نباش.»
از این خطاب، حضرت سلیمان که به نھایت خوشحال شده واحساس
راحتی نموده بود، امر به بستن و قرار دادن اجنّه وشیاطین در دریا
نمود و به ایشان فرمود:
"بدانید که در آخرالزّمان روزی خواھد آمد، این بندهایتان
خواھد شد.و در آن موقع ھمه شما تحت فرمان ذات
حضرت عبدالقادر
قرار خواھید گرفت.از ھیبت آن ذات حتی در محل ھای
خود از
ترس خواھید لرزید.زیرا این ذات غوث الاعظم است و
شیخِ انسانھا
جن ھا و ملائک می باشد."
اجنه و شیاطین امروز تحت حکم خلیفه ھای حضرت
غوث الاعظم میباشند.
مریدان ایشان
برخی از بزرگان از مرتبه مریدان حضرت غوث الاعظم سئوال
نمودند،ایشان در جواب چنین فرمودند:
"تخم مرغ ما با ھزار محاسبه می شود،برای جوجه ماقیمتی نمیتوان محسوب نمود."
کلمۀ تخم مرغ در جمله بالا به معنای کسانی می باشد که
تازه
وارد طریقت گردیده اند، جوجه به درویشی خطاب شده که با
.ذکر الله قلب خود را زنده می دارددرحالیکه خود را در این مرتبه نمی بینم با پناه به مرحمت
حضرت غوث الاعظم چنین شرح می دھیم:
ھر مبتدی که وارد به طریقت قادریه می گردد، به تخم مرغ
ومتصوفانی که در این طریقت ادامه راه می دھند به جوجه
تشبیه نموده اند .ھدفشان با این فرمایش چنین می شود:
"مریدی که تازه وارد به طریقت من شده مساوی است با هزار
مرید در طرق دیگر.ومریدی که در نیمه راه است
برایش نمی توان
قیمتی سنجید و بی نھایت است."
حال وقتی چنین است سنجیدن مرتبه ھفتاد مرید کامل دراین
طریقت از عھده عاجزی چو من خارج است.
: شیخ ابوالفرج ب.الجوزی(قدس سره) در کتاب خویش
دُرُّالجواھر من کلام سیدنا عبدالقادر" به نقل از شیخ علی
ب.الھیتی می نویسد:
"از مریدان حضرت غوث الاعظم خوشحال تر و
خوشبخت ترمریدی وجود ندارد."
شیخ بقاب.باتو(قدس سره) فرموده است:
"مریدان حضرت غوث الاعظم را دیدم ، ھمه ایشان درمقام سعدا وتابان بودند."
از مشایخ بزرگ از حضرت غوث الاعظم در باره
مریدان
گناھکار پرسیدند ایشان چنین فرمودند:
«مریدی که تابع اوامر من باشد از آن من است. من ھم
از آ نِ مرید گناهکارهستم.»
ھمّت ایشان
السیّد جلال النجاری در کتاب خود بنام:
تحف السّیر " چنین می نویسد:
"اگربرشخصی جن مسلط گردد و در گوش او گفته شود:
:
"یا حضرت شیخ قطب العالم محی الحقِّ والدّین السّیّد
"عبدالقادر گیلانی."
آن شخص نجات می یابد.
در طول جنگ وقتی خطر غلبه دشمن بر ارتش اسلام باشد
ویا شخصی از راھزنی بترسد، از زمین خاک سیاه برداشته
نام حضرت غوث الاعظم را برده و به آن خاک فوت نماید ،
سپس آن خاک را به سمت دشمن پرتاب نماید،آن دشمن
.چشمانش نابینا خواھد شد ومغلوب خواھد شد
--
" اگر شخصی در مورد کاری حیران وسرگردان بماند
پناه به حضرت غوث الاعظم برده وکارھای خویش رابه
ایشان حواله نماید، جناب حق جلّ جلاله کارھای وی را
آسان نموده به شادی و وسعت خواھد رساند."
اگر شخصی وارد طریقت حضرت غوث الاعظم گردد به
نجات ابدی و مقامات بی نھایت خواھد رسید. زیراحضرت
.پیر برای مریدان خود بسیار دعا فرموده اندو
از این رو که حضرتشان قطب عالم و محبوب جناب حق
بوده اند، دعاھای ایشان نیز محققَاَ مورد قبول بوده است.
کلام عظیم
شیخ ابوالحسن علی نورالدّین شطناوی(قدس سره) درکتاب خودبه نام :
:بھجت الاسرار و معدن الانوار" چنین می نویسد:
"شیخ نجیب الدّین عبدالقاھر سھروردی(قدس سره) چنین فرموده است :
روزی در حضور شیخ حمّاد بن مسلم دبّاس(قدس سره)بودم.
حضرت غوث الاعظم نیز آنجا بودند.حضرت با کلام عظیم صحبت
می فرمودند. در میان صحبت شیخ حمّاد پرسید:
"ای عبدالقادر، در حد حیرت برانگیزی کلام ھای
بزرگ بر لب می رانی
آیا از جزای الھی نمی ترسید؟"
حضرت غوث الاعظم کف دست مبارک را بر سینه
شیخ گذاشته فرمودند:
«یا حمّاد ، با چشم قلب به کف دستم نگاه کن ، آنچه برآن نوشته است را ببین."
شیخ پس از لحظه ای توجه گفت:
"ای غوث الاعظم در کف تان نوشته می بینم که ازجناب حق هفتادبار
ضمانت گرفته اید که مورد مکر الھی واقع نخواھید شد،دراینصورت
مانعی برای برای بیان کلام عظیم برای شما نیست."
سپس این آیۀ شریفه را تلاوت نمود:
".این فضل الله است ، به آنکه می خواھد می بخشد "
در کتاب "بھجت الاسرار و معدن الاسرار" بیان شده است:
شیخ صدوق البغدادی روزی کلامی بر زبان راند که باشریعت
مطابق نبود.این کلام وی به گوش خلیفه رسید.شیخ به حضور
قاضی احضار شد.وقتی کھ بھ ضربات شلاق محکوم شده برای
خوردن ضربات سرش را باز نموده او را خواباندند،مریدانش
شروع به گریه نمودند.در ھمین حال ترس بر مأمورزدن شلاق
مستولی شد که جسارت زدن را از دست داد.با شنیدن این وضع،
وزیر خود دست بکاراجرای حکم شد ولی بر او ھم همان حال
حاکم شد و قادر به انجام نشد. از این رو شخص خلیفه برای انجام
حکم شخصاً آمد.اوھم به ھمان حال افتاده و شیخ ازضربات
نجات پیدا کرد. شیخ پس از این واقعه پناه به حضرت
غوث الاعظم
برد. در ھمان حال که پناه به حضرت آورده بود خود را درمیان
جمعیت بزرگی دید.حضرت غوث الاعظم برای وعظ به این
جمعیت به کرسی رفتند.اما قبل از آغاز سخن مکث نمودند.
حتی امر به خواندن قرآن نیز نفرمودند.در ھمین حال حالت وجد
بزرگی به جماعت دست داد.شیخ صدیقة البغدادی که چنین حالت
وجد را دیده بود در دل با خود چنین گفت:
"حضرت غوث الاعظم که سخن نفرمودند،قرآن ھم "
خوانده نشدپس سبب چیست"
حضرت غوث الاعظم در ھمان لحظه از روی کرسی به شیخ چنین فرمود:
"ای شیخ یکی از مریدان از بیت المقدس با یک قدم به اینجا آمد ودرحضورم
توبه نمود. این وجد از شرف حضور آن مریدم بوده است."
این بار از قلب شیخ چنین گذشت:
"مادام که آن مرید با یک قدم از بیت المقدس به بغدادمیتواند آمد
پس چرا برای توبه به حضور حضرت غوث احتیاج دارد؟"
حضرت غوث الاعظم بلافاصله چنین فرمودند:
"یا شیخ ، آنگونه که می اندیشی نیست.برای یادگیری طریق
محبت الھی بشدت به ولایتم محتاج است .یا شیخ شمشیرمن معروف
است.کمانم کشیده شده است.تیر از کمان رھا شده
وممکن نیست
ھدف خود را گم کند.اسبم زین شده است.من آتشِ شعله
.کشیدۀ خدایم.منم کسیکه احوال راتغییر میدهم.
نورالله موقدأ 104/6
من دریائی ھستم که ساحل ندارد.فرمانروای زمانم.
من آنم که از زبان دیگران سخن می گوید.من تحت حفاظت هستم.
نظرھا را جلب می کنم.من آنم که خشنود است. ای آنانکه زیاد
روزه می گیرید.ای آنانکه شبھا مدام در حال نماز ھستید.
ای صاحبان کوھھا (آنانکه دارای ولایت ھستند بعظمتی مانند کوهها)
کوھھایتان با خاک یکسان شده .ای آنانکهدر گوشه ھای عزلت خلوت
گزیده اید،حجره ھایتان ویران شده، روی به جانب امری که از
جانب الله آمده نمائید، من آن امرم که از جانب للهّ آمده.
ای مردان وزنان راه حق ، ای بھادران ، ای فرزندان ،
بیائید واز دریائی که ساحل ندارد بردارید.
ای عزیز الله، تو در آسمان یکتائی ،کبیری،جبّارومتکبّری،
من حقیر فقیر وذلیلم، جز تو معبودی نیست. در میان روزوشب
ھفتاد بار به من خطاب می شود (تورا برای خودم برگزیدم 13/20)
و(تحت نظر من انجام بده).
به من خطاب می شود:
".ای عبدالقادر،صحبت کن، به توگوش خواھند سپرد"
".به حقّ حقّی که بر تو دارم بنوش، تو در امان ھستی"
باز در ھمان کتاب "بھجت الاسرار ومعدن الانوار"
نوشته است:
"حضرت غوث الاعظم روزی در حالی که بالای سر
جماعت بسیاری درحال پرواز بودند فرمودند
«خورشید قبل از سلام به ذات غوثیم وعرض حرمت
طلوع نمی کند.
سال، ماه ،ھفته و روز به حضورم آیند، عرض احترام
نموده وقایع را
بیان می نمایند. به عنوان لطفی از سوی جناب حق جلَّ
جلاله ،سعیدھا(اهل بهشت) وشقی ها(اهل جهنم)
به حضورم عرض میشوند.چشمانم
در لوح محفوظ دائماً در مشاھده است .من مستغرق دردریای شهود
علم الھی ھستم.
نائب پدرم سرورمان فخر کائنات(ص) ھستم و بر روی
زمین برترین
وارث وی ھستم.
حضرت غوث الاعظم بر کرسی وعظ در مدرسۀ خود میفرمودند:
ھر کدام از اولیاء قدم بر جای پای یکی از پیامبران می گذارد،
من بر راه جدّم رسول لله(ص) ھستم. برای انسانھاشیوخی هستند،
برای جن ھا شیوخی ھستند. اما من شیخ ھمه آنھا ھستم.
حضرت غوث الاعظم در بستر وفات فرزندانشان را
جمع نمودند وفرمودند:
«ای نورھای چشمانم ، میان ذات ولائی من و شمافاصله ای مانند
میان آسمان وزمین وجود دارد. از این رو ذات غوثیم راباکسی مقایسه نکنید
و اجازه ندھید مقایسه نمایند.»
به یکی از فرزندانشان بنام عبدالجبّار فرمودند:
«ای پسرم ، در ولایت مقدّسم بمیرکه شما را بیدار کنم.
یعنی به طریقتم به زیبائی متصل شو ، و به ولایتم باصدق تمام
وبا ایمان چنگ بزن که از خواب غفلت بیدار شوی و به مقامات عالی
دست یازی.»
یکبارچنین فرمودند:
«من ورای مخلوقات ھستم ، ذاتم ،ماورای عقل و عملکرد مخلوقات است .»
روزی نیز چنین فرمودند:
«مژده باد به آنکھ مرا می بیند، مژده به آنکه می بیندکسی را که مرا
دیده است، و به آن کسی که مرا دیده است را دیده، وآن کسی که دیده
است کسی را ک مرا دیده، وآن ک دیده است آن کس راکه بینندۀ مرا
دیده.من در حسرت آنم که مرا ندیده است.»
بالای کرسی وعظ به جماعت چنین فرموده اند:
«ای جماعت،زمانی که خواسته ای ،آرزوئی از جناب حق دارید
با ذکر نام من آن را بخواھید.
ای انسانھا ، ای آنانکه در آسمانید ، جناب حق درقرآن کریم
فرموده است : (الله آنچه را که نمی دانید آفریده.)
16/8
من از جزو ھمان ھایی ھستم که نمی دانید و در این آیه شریفه بیان شده است.
ای اھل دنیا ، بحضورم بیایید، از من یاد بگیرید . ای عراقیها
در نزد من احوالات شبیه لباس ھایی است که برای پوشیدن درهرآن حاضر هستند.
از این رو یا با خوبی آنچنانکه در آیه شریفه ذکر شده پس از فرستادن لشکرهائی
بر روی شما به ذلت درخواهید آمد.
شرافتم در نزد الله در چنان درجه ای است که ھمگی پیامبران و
اولیاء با بدن ھایشان که زنده شده بود و روحھایشان که مرده بود در مجلسم حاضر شدند.»
حضرت غوث الاعظم ھر زمان پس از بر زبان راندن کلامهای عظیم چنین میفرمودند:
«ای جماعت ،قسم به الله یاد می کنم که من صاحب
سخنان دور شده
از شک و شبھه ھستم .جدا کننده داده ھا ، بنیانگزار امر
.شده ھا ھستم
سخنانم را تصدیق کنید.مسئولیت گفته شده ھا بپای آن
.کسی است که گفته
اگر سخنانم را تکذیب کنید برای دینتان ، دنیایتان و
آخرتتان مُضِرّ خواھد بود.
- من ھمان شمشیر کشنده ذکر شده در آیه شریفه هستم
اگر بر زبان مُھر شریعت نبود، تمامی احوال پنھانتان را
خبر می دادم.
زیرا شما ھمانند لیوان شیشه ای در دستان من
ھستید.تکرار می نمایم،
اگر زبان غوثیم را شریعت نبسته بود احوال درونی و
بیرونیتان را
آشکار می ساختم .این علم زیر ردای عالم است و آشکارنکردن اخبارمخفی
اساس است .»
زبان ایشان
در کتاب "بھجت الاسرار " نوشته است:
حضرت غوث الاعظم فرمودند که:
«در سال پانصدوبیست و یک ھجری در ماه شوالسرورمان
حضرت رسول اکرم(ص) را دیدم به من فرمودند:
"پسرم چرا صحبت نمی کنی؟(وعظ نمی نمائی)؟"
عرض کردم : "یا جدّی یا سیّدی ، من زبان عربی
نمیدانم در
" میان عالمان بغداد چطور صحبت کنم؟"
: به این صورت که عرض معذرت نمودم فرمودند:
"دھانت را باز کن ." ھفت بار نفس مبارکشان را بردهانم دمیده امر فرمودند:
"پسرم برای انسانھا وعظ کن ، با نصیحتھای زیباانسانها را
به راه جناب حق دعوت کن ، به راه راست ارشاد نما."
بلافاصله نماز ظھر بجا آوردم در اطرافم بسیاری جمع شدند.
علیرغم اینکه می خواستم صحبت کنم سنگینی وحالت انجمادی
دست داد که نتوانستم .در این حالت بودم که حضرت علی (ع)
را دیدم که می پرسیدند :"چرا حرف نمی زنی؟"
من عرض کردم : "یا ابتاه (پدرجانم) در تنگنا ماندم
امر فرمودند :" دھانت را باز کن." باز کردم دھانم راوشش
بار نفس مبارکشان را بر دھانم دمیدند.
عرض کردم:
یا ابتاه سرورمان حضرت رسول اکرم(ص) ھفت بار
نفس مبارکشان را بر دھانم دمیدند، چرا نتوانستم صحبت کنم؟"
"پسرم چون در کنار وحضور سرورمان حضرت
رسول اکرم(ص)
بودی نتوانستی حرف بزنی."
پس از فرمایش این جمله ناگھان از نظرم ناپدید شدند.درآن
لحظه دیگر توانم را برای ادامه ادامه سکوت را ازدست دادم.
به شور آمده شروع به صحبت نمودم:
"غواص فکر به دریای قلب غوص نموده ،مرواریدمعرفت
را به ساحل سینه بیرون کشد.سمسار زبان دان برای تعالی
مقام ، عبادات زیبا را با پرداخت ھای ارزشمندخریداری
می نماید...."
سرور عارفان
از مشایخ بزرگ نقل گردیده است:
روزی حاضرین در مجلس شیخ حمّاد الدّباس(قدس سره)
در مورد حضرت غوث الاعظم پرسیدند .در این اثناحضرت
غوث الاعظم در دوران نوجوانی خود بود، شیخ حمّادچنین جواب داد:
"بر بالای سر حضرت غوث الاعظم دو پرچم دیدم این
پرچمھا از بھیمة الاسفل تا ملکوت اعلی بر افراشته بود
من در بالاترین افقھا شنیدم که غوث الاعظم را با القاب
صدّیقین
صدا می کردند."
حضرت غوث الاعظم در دوران جوانی خود روزی به حضور
حضرت دبّاس آمده بودند.شیخ بامشاھده مرتبۀ والای ولایتی
حضرت غوث بلافاصله به پا خاست و گفت:
"ای کوه عظیم که از جای خود حرکت نکند، ای آنکه قدرو
منزلت سعادتمندش دو برابر است سلام بر تو." و ایشان رادر
کنار خویش نشاند. و پرسید : " میان حدیث و حرف چه
فرقی ھست؟" ایشان جواب فرمودند:
"حدیث شخص را از جواب مستغنی می دارد. سخن از
ناحیه خطاب به سوی تو می آید.دعاھای پیامبر با یک توجه
کامل به سوی حق جلّ جلاله اعمال دنیوی را از ھم دریده
و به سوئی می اندازد که این خود از بسیاری اعمال سنگین تراست."
حمّاد با شنیدن این کلمات گفت:
".تو سیّد عارفین عصر خود ھستی "
مرغ و تخم مرغ
از مشایخ بزرگ نقل گردیده است:
روزی زنی به ھمراه فرزندش خدمت حضرت غوث آمده عرض نمود:
"ای سلطان اولیاء ، پسرم را می خواھم برای خدمت به
حضرتتان بسپارم ،استدعا می کنم قبول بفرمائید."
کودک پذیرفته شد و به اندرونی فرستاده شد.مدتی بعد زن که
برای دیدن فرزند خویش به مدرسه مراجعه نمود، پسرخودرا
در حالی که لاغر شده بود و در حال خوردن نان جوبود دیده
و از حزن به خدمت حضرت غوث الاعظم رفت.
حضرت غوث
در آن اثنا مشغول خوردن مرغ بودند. زن بادیدن این حال
عرض کرد : "ای غوث ، شما گوشت مرغ می خورید،درحالی که
که نور چشمم و دردانه پسرم از خوردن تکه وخوردن نان جو
شبیه نخ خیاطی شده."
حضرت غوث جواب نداده و به استخوانھای مرغ امرفرمودند:
«به اذن خدایی که به استخوانھا جان می بخشد بر خیز.»
و مرغ در ھمان آن زنده شد.سپس رو به زن نموده فرمودند:
"مقصدم رساندن پسرت به این مراتب معنویاست.پسرت
وقتی به این مرتبه معنوی رسید ھر غذائی که خواست بخورد
به او ضرری نخواھد رساند."
زن با مشاھده این کرامت وفرمایش حضرت ، عذرخواسته رفت.
حضرت غوث الاعظم روزی در حال عبور از کوچه شخصی
را دیدند که تخم مرغ پخته می فروخت. پانزده عدد تخم مرغ خریدند.
در ھمین اثنا از قلب مبارکشان چنین گذشت:
"ای کاش این تخم مرغ ھا نپخته بود ، در آن صورت به
عنایت خدا از آنھا جوجه بدنیا می آمد."
در ھمان حال تخم مرغ ھا به جنبش در آمده و ازداخلشان
جوجه ھا بیرون آمدند. آنانکه این کرامت را مشاھده نمودندبه حیرت افتادند.
در میان کسانی که این کرامت را مشاھده نمودند یکی از
اولیاء ھم بود ، به نفر بقلی خود گفت:
برو و بگو که شما در این جا مسافر و میھمان ھستیدچگونه
است که کرامت نشان داده وتصرف می نمائید؟"
وقتی آن شخص این سئوال را عرض کرد حضرت
غوث الاعظم
فرمودند:
"ھمه مخلوقات، مکان و زمان در تصرف جناب حق قراردارند.
کرامت نشان دادن بنده عاجز و ضعیفی چون ما ھیچ است.
مَلَک جان شخصی راکه تو را فرستاده است را میخواهد.
شخص جواب حضرت پیر را به آن گوینده رساند و درلحظه ای
که آن پیام تمام شد، آن شخص افتاد و روح خود را تسلیم نمود.
وقتی کوچکی به بزرگی برخورد کند آن که کوچک است
شکسته می شود.
چھل اسب
خبر کرامات بزرگ حضرت غوث الاعظم که به امرجناب حق
جلّ جلاله زبان به زبان در ھمه جا پخش می شد وازهرطرف
برای متصل شدن به حضرتشان و نھادن صورتشان به خاک پای
حضرتشان وفیض بردن در حدّ استعدادشان ، به حضورشان می آمدند.
درویش صاحب تقوایی نیز از مملکت بسیار دوری دست از زن و
وفرزند کشیده به سوی بغداد برای رسیدن به حضورحضرت
غوث الاعظم بسوی بغداد براه افتاده بود.پس از طیّ راهی طولانی
وخسته کننده به بغداد رسید.ضمن عبور از شھر درمحلّی اسبهای
پر قیمت در اسطبلی دید.بر روی اسبھا پوشش ھایی باتاروپود
نقره بود و با زنجیرھای طلائی ونقره ای به اسطبل بسته شده بودند.
وقتی پرسید "این اسبھا از آن کیست ؟" گفتند :"ازآن حضرت غوث"
غوث" وقتی این را شنید ایمانش سست شد.و شروع به این افکار
نمود : "ذاتی که برای نھادن صورتمان به خاک پایش آمده ایم اگر
تا این حد اھل دنیا باشد چطور میتواند مقرّب حق تعالی ودوست
او باشد؟" از زیارت منصرف شده و میھمان مدرسه ای شد.
درھمانجا مبتلا به مریضی سختی شد.حکیم آوردند.طبیبها گفتند:
"برای چھل روز ، روزی قلب یک اسب اصیل را اگربخورد
بھبودی حاصل می کند.ھیچ داروی دیگری ھم ندارد.اجازه آن
اسبھا ھم فقط بدست حضرت غوث الاعظم می باشد.سپس خدمت
حضرت غوث الاعظم رفته وضعیت راعرض نمودند.
حضرت غوث الاعظم بلافاصله قبول فرموده و ھمه چهل اسب
را به آنھا بخشیدند .درویش بیمار دقیقاً تا چھل روز وهرروز
قلب یکی از اسبھا را خورده و شفا یافت.پس ازبهبودی به
ھمراه طبیب ھا برای عرض سپاسگزاری به خدمت حضرت
غوث الاعظم رسید.در آن زمان حضرت غوث الاعظم به
وی فرمودند :" با دیدن اسبھا در اسطبل ایمانت نسبت به ما متزلزل
شد و میھمان مدرسۀ دیگری شده بودی .در حالیکه من آن
اسبھا را تنھا به خاطر تو خریده بودم .برای ما معلوم شده بود
که بخاطر محبتی که نسبت به من پیدا کرده بودی دست از زن و
فرزند شسته از وطن دور شده به اینجا خواھی آمد، اینجابیمار
خواھی شد و به آن اسبھا محتاج خواھی شد. در حالیکه تو با
دیدن آن اسبھا ایمانت را از دست دادی و عشقت را ازدست دادی."
با شنیدن این فرمایش ، درویش به خطای خود پی برده توبه نمود
و با ھزاران جان به حضرت غوث الاعظم متصل ووابسته گردید.
شیر
در کتب معتبر نوشته شده است:
شیخ احمد زندفیلی(قدس سره) در حالی که سوار برشیری بود
به زیارت اولیاء می رفته.ھر کدام از اولیاء نیز برای شیر،
شتری قربانی می نمودند. این شیخ روزی به بغداد آمد ،میهمان
حضرت غوث الاعظم گردید .این عادت شیخ را به حضرت
غوث عرض نمودند ایشان نیز فرمودند:
"مادام که چنین است از اسطبل گاوی بدھید."
بدنبال اشخاصی که به اسطبل رفته بودند تولۀ سگی افتاد
ھنگام بردن گاو برای شیر ،این توله سگ ھم بدنبال ایشان افتاده
بود.وقتی به شیر نزدیک شدند ، شیر با دیدن توله سگ به آن
حمله کرد تا بخورد.توله سگ بجای فرار با قدرت به آن حمله کرد
وشیر بزرگ را تکه پاره نموده کشت.
شیخ احمد زندفیلی وقتی این کرامت بزرگ را دید ،فھمیدکه در
برابر حضرت غوث الاعظم مرتکب کوتاھی شده وپشیمان شده
ومحزون گشت.به حضور ایشان رسیده به پای ایشان افتادوهزاران
عذر خواست.و در عین طلب عفو این بیت را خواند:
سگ درگاه میران شو چو خواھی قرب ربّانی
که بر شیران شرف دارد سگ درگاه گیلانی
محی الدّین عربی
شیخ الاکبر حضرت محی الدّین عربی(قدّس سره) در
باب ھفتادوسوم
اثر خود بنام فتوحات مکیّه چنین نوشته است:
"در میان اولیاء در ھر زمان ذاتی ھست که بر طبق آیۀمبارکۀ
(الله بر مخلوقات خویش صاحب قدرت قاھره مطلق است. )
بجز جناب الله به ھر چیز قدرتش غالب است . ازآن ذات تمامی
اشخاص جسور و بھادر ترسیده و دوری می نمایند.صاحبان
ادعاھای بزرگ در حضور آن ذات به حق اعتراف می نمایند
وعدالت را به انجام رسانند. صاحب این مقام متعالی شیخ ما
سیّد عبدالقادر گیلانی است که در بغداد حضور دارد.قدرت
وتصرّف ایشان بر تمامی مخلوقات معلوم و مشھود می باشد
من با آن حضرت نتوانستم ملاقات نمایم.اما با صاحب زمانمان
(قطب) ملاقات نمودم.حضرت غوث در نزد للهّ ازایشان بالاتر
و صاحب مرتبه والاتری است. چنانکه تا به امروز به غیرازحضرت
غوث کسی به ایشان دسترسی نداشته است. واضح تراینکه
رسیدن به مقامی که ایشان رسیده اند غیرممکن است."
عالِمان
شیخ محّمد الفرج(قدّس سرّه) نقل نموده است:
"روزی حدود صد تن از علمای فقھ و مدرّسین برای پرسیدن
سئوالاتی در مورد علوم مثبت (علوم روز) و در واقع برای
از چشم انداختن حضرت غوث الاعظم در میان مردم به محلّ
وعظ حضرتشان آمدند.من ھم آنروز در آنجا بودم .به محض
ورود آن علما ،حضرت غوث الاعظم سکوت نمودند. ازسینۀ
مبارکشان نوری مانند برق آسمانی درخشید و به سینۀ افرادی که
وارد شده بودند سرازیر شد. فقھا در میان درد شروع به
خودپیچیدن ، فریاد زدن ودریدن لباسھایشان نمودند.
سپس به نزد کرسی وعظ آمده به عذر خواھی پرداختندو
.صورتھایشان را بر پای حضرت غوث الاعظم مالیدند
از مردمی که این واقعه را مشاھده نموده بودند چنان فریادهائی
از سر شوق بپا شد که شھر بغداد از شنیدن آن فریادھابه
ناله افتاد.سپس حضرت غوث الاعظم دست بر سینه ھای
ایشان کشید و به ھر کدام فرمودند:
«تو این مسأله را می خواستی بپرسی و جوابش این
....است....»
پس از بازگشت مجلس به حالت اوّلیّه ، به نزد فقھا رفته از
حالشان پرس و جو نمودم ، ایشان چنین اظھار داشتند:
"پس از ورود به مجلس ونشستن در آن ھمه آنچه تا بحال
آموخته بودیم را در یک لحظه فراموش کردیم ، وگوئی تا آن
روز ھیچ نیاموخته ودر تاریکی جھالت مانده بودیم .سئوالاتی
را که نیز برای پرسیدن از حضرت غوث الاعظم حاضر
نموده بودیم ھمه از خاطرمان رفت. وقتی دیدیم که ازاین
حالت ھیچ گریزی برایمان نیست دریافتیم که این تحت تصرّف
حضرت غوث الاعظم بوده است، به خطاھای خویش بارفتن
به حضورشان اعتراف نمودیم ودرخواست عفو نمودیم
لطف فرمودند وبا نوازش سینه ھایمان تمامی دانسته هایمان
به خاطرمان بازگشت.تمامی سئوالاتی را که برای پرسیدن
از ایشان حاضر نموده و در آنجا فراموش نموده بودیم را به
ما یادآوری نموده و پاسخ فرمودند."
بعضی از خصوصیّات ایشان
مشایخ بزرگ نقل نموده اند:
حضرت غوث الاعظم (قدّس سرّه) یک وجب از دستار(طیلسان)
خویش را از پشت سر به بیرون می گذاشتند.از بھترین نوع
پارچه ھا و لباس ھای مخصوص اھل علم بتن می فرمودند.
سوار بر قاطر می شدند.بر کرسی بلندی وعظ می نمودند،
با صدای بلند و با سرعت خطابه ایراد می فر مودند.همه به
ایشان گوش سپرده ،نصیحت ھا را شنیده ، برای اجرای
اوامر ایشان تلاش می نمودند. روزھای جمعه اھالی منتظر
تشریف فرمائی ایشان به مسجد شده و از ایشان برای اینکه
دعا بفرمایند، عرض حال نموده و درخواست شفاعت ایشان
در نزد جناب حق جلّ جلاله را می نمودند.
ھیبت و وقاری غیر قابل وصف داشتند.
نورالدّین عبدالرَّحمن جامی(قدّس سرّه) در اثرخویش
به نام نفحات الانس من حضرات القدس می گوید:
به نام نفحات الانس من حضرات القدس می گوید :
" آنقدر غرق در عشق الهی بوده و تا آن حد غرقه در
نور الهی شده بودند که با قدرت مقدس خود حتی می توانستند
با چهل کیلو نان گندم ، گوشت دو گاو را میل نمایند بدون
اینکه نیازی به تجدید وضو داشته باشند.
دو سال هیچ چیزی تناول ننموده و در حضور حضرت ربّ تعالی
بر سر پا ایستاده بودند، در پایان دو سال حضرت خضر علیه السّلام
آمده و با هم شیر نوشیده بودند.اکثر روزها روزه بودند، در هر
پنج وقت نماز مجدّد وضو می گرفتند. لباس تمیز می پوشیدند،
پس از استفاده از بوهای خوش با احترام به سوی قبله رو
می نمودند. همچنانکه ارباب علم دانند، قوّت قلب سالکان ذکر
(لا حول و لا قوة الّا باللّه) و قوّت قلب عاشقان(لا اله اللّه)
می باشد."
در اثری بنام " مناقب الاولیاء " نوشته است:
"بعنوان یکی از جلوه ھای الھی، زمانی به چشم حضرت
غوث الااعظم
دردی دست داده بود.مریدانش عرض نمودند:
".اجازه بفرمائید دکتر بیاوریم
در جواب فرمودند : " تا زمانی که حکیم واقعی وجود داردبه
حکیم ظاھری آیا می توان امید بست؟ " در این میان احتیاج به
دفع ادرار به ایشان دست داد.پس از دفع ،یکی ازمریدان ایشان
نمونه ای از ادرار را از ظرف گرفته نزد طبیبی برد.
حکیم پس از مشاھده ادرار پرسید این ادرار کیست ؟
گفتند : "از آن یکی از اولیاء بزرگ الھی است. تحلیل
نموده، مریضی
را تشخیص دھید."
: حکیم که یک یھودی بود پس از شنیدن آن جواب گفت:
"صاحب این ادرار ھیچ مریضی خاصّی ندارد ،به گمان من
مبتلا به عشق الھی است." گفت و پس از ذکر شھادتین مسلمان گردید.
یھودیان که می شنیدند حکیم مسلمان شده ،دسته دسته به وی مراجعه
نموده می پرسیدند:
"تو را چه شده ، چرا مسلمان شدی؟"
حکیم : - وقتی به داخل ظرف نمونه ادرار نگاه کنید درخواهیدیافت.
یھودیان با نگاه به ظرف به عنایت الھی ھمه مسلمان می شدند.
از داخل ظرف بوی گل و عنبر به مشام می رسیده ،دروازه های
ملکوت باز شده، عالم لاھوت کشف می شده.حتی کارکنانی
که نزد طبیب مشغول بودند میگفتند این شبیه ادرارنیست.
در این میان بیش از چھار زن ومرد به حضور حضرت
غوث الاعظم
رسیده عرض نمودند:
"از برکت ولایت خویش ما را ھم از گمراھی نجاتدهیدشماکه
تنھا با نگاه کردن به ظرف ادرارتان عده زیادی را خدا ازگمراهی نجات داد."
پس از این التماس ھا حضرت غوث الاعظم با افکندن نظری
به ایشان ،ھمه آنھا مشمول ھدایت الھی شده و به مقامات والا نائل شدند.
مقامات ایشان
شیوخ بزرگ ذکر نموده اند:
ھنگامی که در محل ولادت خود در استان گیلان نشسته بودند ندائی
شنیدند :" ای عبدالقادر ، در نزد من دو مقام والا وجود دارد،
یکی عاشق بودن و دیگری معشوقیت ، به تو کدامیک ازاینها را بدهم؟
حضرت غوث (قدّس سرّه) سرّ این موضوع را از مادرخود
جناب فاطمه پرسیدند.مادرشان فرمودند:
"اگر بار دیگر چنین تجلّی را مشاھده نمودی در
خواست مقام معشوقیّت رابنما."
غوث در جواب فرمودند:
" خواستن چیزی از حضور الھی در حدّ من نیست. "
مادرشان:
"بخاطر وجود این اخلاق محمّدی(ص) در تو مطمئن باش هردو را به تو میدهند."
در این میان خطاب رسید:
«ای عبدالقادر ،بر تو مبارک باد که ھم مقام عاشقی و ھم مقام معشوقی را بتواحسان نمودم.»
از عارفان شنیده شده است:
در روز میثاق انسانھا به سه صورت به حضور الھی جمع میگردند:
یک- گروه پیامبران
دو- گروه اولیاء
سه- گروه صالحین
وقتی به این شکل محشور شدند، روح حضرت غوث الاعظم
که در دسته دوم قرار دارد عروج یافته به گروه پیامبران واردمیشود.
مقرّبین ایشان را از گروه پیامبران گرفته به گروه اولیاء می آورند.
این وضعیت سه بار تکرار میشود ودر این حال به حضرت
رسول اکرم(ص) عرض می شود.سرورمان حضرت پیامبر(ص)
وقتی این را می شنوند تبسّم فرموده شفقت والتفات نموده ازدست
ایشان گرفته و ایشان را در میان صدّیقان ومحبوب ها
جا می دھند و چنین می فرمایند:
امروز جای تو اینجاست.بر تو مژده باد که در روزقیامت در
جنّت المأوی ودر مقام محمود با ھم خواھیم بود."
برخی از اوصاف ایشان
حضرت غوث الاعظم ، زود به گریه می افتادند، ازجناب حق بسیار
می ترسیدند، ھیبت فوق العاده ای داشتند ، دعایشان مقبول بوده
اخلاقشان زیبا و از رفتارھای ناشایست دور بودند.
بی جھت عصبانی نشده و جز از جناب حق از کسی استمداد
نمی خواستند. نصر الھی پوشش او بود، علم، مذھب اوبود.
قرب الھی باعث ادب فوق العاده وی بود .خزانه او درحافظه وسخنان
او بود. معرفت در خدمت او بود. خطاب مژدۀ اوبود.
تفکّر پیام رسان او بود. حشر و نشر با مردم خدمتکار ودوست اوبود.
خوی او کریم بود.
در اثری بنام " بھجت الاسرار و معدن الانوار" نوشته شده است:
حضرت غوث الاعظم چنین فرموده اند:
جناب حق به عنوان یک احسان عظیم ، در دفتری نام تمام دوستان
و مریدانم را ثبت نموده به بنده اعطاء فرموده اند.
روزی از موکّل جھنّم پرسیدم:
"آیا در میان کسانی که در جھنّم می سوزند از نزدیکانم ومریدانم کسی هست؟"
و او جواب داد:
"از مریدان شما ونزدیکان شما کسی نیست "
با اذن و کرم جناب حق، ولایت غوثیّه ام تمامی مریدانم را
در بر گرفته است ، آنان در اطمینان کامل بسر می برند.
.
اگر حتی مریدانم از گناه نتوانند رھائی یابند نیز به دلیل
محبوبیِت ذاتم از سوی حق تعالی جلّ جلاله برای ایشان
کفایت می کنم."
اشرف زادۀ رومی
شیخ قادری شیخ الولی ابن اشرف الرّومی(قدّس سرّه) دراثرش
بنام " مُزَکّی النُّفوس" فرموده است:
"حتی اگر مریدم نتوانست از گناه رھائی یابد، ولایتم برای مریدم
کافی است. اگر در غرب مریدی از مریدانم سرّش آشکارشده
و به سختی بیفتد، از شرق دستم را دراز نموده او را ازسختی
نجات می دھم."
به عزّت جناب حق در روز قیامت جلوی در جھنم می ایستم
و ھیچکدام از مریدانم را دچار آتش جھنم نخواھم نمود.
جناب حق جلّ جلاله به بنده وعده فرموده است ھیچکدام از
مریدانی را که به من وصل می گردند را به جھنم نخواهد انداخت
ونخواھد سوزاند . اگر کسی متّصل به ولایتم گردد قبول می کنم و
او را مقبول جناب حق نیز می گردانم. از حضرات منکر ونکیر
تعھد گرفته ام که مریدانم را در قبر ھایشان سختی نخواهند داد.
مریدانم از بخشش ھا و احسان ھای خاص جناب حق به بنده
سھم خواھند برد."
درویش مصری
شیخ عارف ابو محمّد شاور البسطی المُعلّی(قدّس سرّه)
نقل نموده است:
برای زیارت سرورمان حضرت غوث الاعظم (قدّس سرّه)ازمصربه
بغداد آمده بودم.به حضور ایشان رسیده بسیار ازفیوضات ایشان بهره بردم.
سپس به صورت درویشانه ای برای بازگشت به مصراجازه خواسته
منتظر امر ایشان شدم. فرمودند که:
"مطلقاً از کسی چیزی نخواه و از کسی چیزی مپرس ."
سپس انگشت مبارک در دھانم گذاشته امر فرمودند که بمکم.مکیدم.
سپس چنین فرمودند:
"رشد و ھدایت را یافتی ، از فیوضاتم سھم دریافت
نمودی به سلامت برو."
بصورت درویشانه ای از بغداد جدا شدم و راه مصر درپیش گرفتم.
از بغداد تا رسیدن به مصر در تمام طول راه نه ھیچ چیزخوردم ونه
نوشیدم. باز ھم توان و قدرتم از قبل ھم بیشتر بود.
سیّدرفاعی
شیوخ بزرگ نقل نموده اند:
قطب السیّد احمد الرّفاعی الحسینی الکبیر به مریدانشان امروتوصیه
.می فرمودند به زیارت حضرت غوث الاعظم.
اگر کسی به قصد حرکت بسوی بغداد برای وداع با
حضرت احمد الرّفاعی
به ایشان مراجعه می نمود ،به ایشان چنین امر می فرمودند:
"به محض رسیدن به بغداد اولین کارتان زیارت باشد.تاسرورمان
عبدالقادر را زیارت ننموده اید ھیچ کاری انجام ندهید.حتی اگروفات
نموده باشند قبر مبارکشان را به محض رسیدن به بغدادزیارت نمائید.
زیرا ایشان از حق تعالی قول گرفته اند که اھل حال و یاشیوخ ویا
کسانی که به طریقت وارد شده اند، اگردر زیارت ایشان سستی نمایند
و یا به تأخیر اندازند ، درھای فیوضاتی که برای ایشان بازشده ویا
تجلیات از ایشان پس گرفته خواھد شد.چه بیچاره آن کسی که به شرافت
زیارت حضرت عبدالقادر نائل نشود."
نسب ایشان
نسب حضرت غوث الاعظم از طرف پدر ایشان بدین ترتیب می باشد:
.سیّدنا عبدالقادر -
صالح موسی جنگی دوست - [1]
عبد لله -
.یحیی الزّاھد -
.محمّد -
.داوود-
موسی البانی -
.عبدللهّ الثّانی -
.موسی الجونی -
.عبدللهّ المحر -
حسن المثَنّی -
حسن بن علی بن ابیطالب (ع)
از طرف مادر ایشان نسب شریفشان:
.سیّدنا عبدالقادر-
.السیّده اُمُّ الخیر اَمَتُ الجَبّار فاطمه -
.السّید عبدللهّ السَّمائی -
.ابو جمال الدّین محمّد -
.السیّد محمّد -
.السیّد طاھر -
.السیّد ابوالعَطاء -
.السیّد عبد لله -
.السیّد کمال الدّین عیسی -
.الامام علاء الدّین محمّد الجواد -
الامام رضا(ع)
الامام موسی کاظم (ع)
الامام جعفر صادق(ع )
الامام محمّد باقر (ع)
الامام زین العابدین(ع )
الامام حُمام سیّدنا اباعبدللهّ الحسین(ع )
الامام سیّدنا علی بن ابیطالب(ع)
[1]به دلائل متعدد اعتقادیافته ام که نام فامیل پدرایشان رادربرخی کتب به این شکل تغییر داده شده تا بتواننددرمراحل بعدی غیرایرانی بودن پدرایشان را ادعانمایند..خداوند عالم به همه چیزاست.
در کتاب " روض البساین فی اخبار مولانا السیّد
عبدالقادر محی الدّین"
نسب حضرت غوث الاعظم با دلائل متقن ارائه گردیده
است.
در نسب حضرت غوث الاعظم ھیچ اختلافی وجود ندارد
و کاملاً روشن است
بعضی از آثاری که نسب مبارک ایشان را تثبیت نموده اند
بدین شرح ھستند:
الکواکب الدّریِه
تباکة الامام (عبدالرّئوف مناوی)
تباکة الکبری(عبدالوھّاب شعرانی)
نفحة الانس من حضرت القدس( جامی)
بحر الانساب(یافی)
کنزالانساب(سیّدعطا)
فضل الخطاب
نفخات الارض
اسرارالجمال
سرّ الاقطاب
اخبار الاخبار فی اسرار الابرار.(بخاری)
مرآت جھان نما
سراج القلوب
سفینة الاولیاء
مناقب الغوثیّه مشجرة العالیة القادریّه
رسائل السیّد مصطفی ابسیادری
رسائل حزب الاقدام
رسائل الشّیخ ابوالمعالی
طبقات الاحبار فی اخبار الاخیار
تاریخ ابن خذل
ذیل تاریخ ابن حُلَّکان المُسَمّی فوات الوفیات
تاج العروس فی شھر القاموس
لُبُّ الالباب فی انساب
تاریخ ابن الوردا
شروظ الذّھب فی خیر النَّسَب
وصیّت ایشان
حضرت غوث الاعظم(قدّس سرّه) به فرزند خویش حضرت
السیّد تاج الدّین عبدالرّزّاق چنین وصیت فرموده اند:
"پسرم ،جناب حق به تو و برادران و خواھرانت وتمامی
مسلمانان توفیق احسان نماید.به تو وصیت مینمایم که به
جناب حق تسلیم شو و بپیوند. به اوامرش گردن بنه ، ازآنچه
بر حذر داشته بر حذر باش. به احکام و اوامر شریعت نهایت
پای بندی را داشته باش.(تمامی تلاشت را بنما که به اوامر
واحکام شریعت رعایت نمائی.)
طریقت ما مبتنی بر اوامر قرآن کریم وسنّت سَنیّۀ سرورمان
حضرت پیامبر (ص) جوانمردی وسخاوت ، سلامت صدر ، تحمّل نمودن
به آزارھا ، عفو نمودن سختی ھائی که از سوی برادران
طریقت به تو وارد میشود وبخشش استوار است.
با فقراء(دراویش) باش ، آنان را دائماً به جلسات خویش دعوت
کن.قلب ایشان را شاد کن.خودشان را شاد کن. به شیوخ احترام گذار.
با برادران و خواھرانت خوشرفتاری نما. با دوستانت به خوبی
رفتار نما، قلبشان را نشکن. به کوچکترھا و بزرگترھا
نصیحت کن،
با نصیحت نمودن ھمه سعی کن ایشان را برای رسیدن به راه راست
یاری نمائی.دشمنی را ترک کن،اما دشمنی در امور
دینی مورد استثنا است.
حقیقت فقر به معنای محتاج نبودن شخص به اشخاصی
مانند خویش می باشد.
حقیقت ثروت ، توقّع نداشتن شخص از اقران خویش است.
تصوّف یک حال است ، رسیدن به آن با حرف ممکن نمیباشد.
ھنگام برخورد با یک فقیر(درویش) با او وارد مباحث علمی نشو،
ضمن رفتار نیکو ، تلاش کن دلش را بدست آوری ،زیراعلم آن
فقیر را خواھد راند و موجب آزار وی می شود.با رفتارنیکو انس
حاصل می شود.
تصوّف بر اساس ھشت خصلت بنا گردیده است:
جوانمردی وسخاوت
رضا
صبر
اشارت
قربت
لباس صوفی
سیاحت
فقر(محتاج نبودن به غیر)
اینان میراث بجا مانده از فقر حضرت رسول اکرم(ص)
می باشند:
جوانمردی وسخاوت ابراھیم (ع )
رضای اسحق (ع)
صبر ایّوب (ع)
اشارت زکریّا(ع )
غربت یوسف(ع)
لباس صوفی یحیی(ع)
سیاحت حضرت عیسی(ع)
با ثروتمندان با احترام و با فقرا با تواضع صحبت نما
زیرا قلوبشان
اینچنین شاد می گردد.اخلاص را برای خویش مقصدقرارده.
اخلاصت چنان باشد که دیدار مخلوقات را رھا کنی،رسیدگی به
آنان را شروع کنی ، در مورد وسائل و اسباب ، جناب حق رامتهم نکن.
در تمامی احوال در برابر جناب للهّ تعالی در خضوع باش ودر
طلب استرحام نما.از روی احتیاج ، آرزو وھمراھی ،عشق و
نزدیک بودن ، به انسانھا اعتماد مکن. نه مخلوقات رابلکه خالق را
مداوم یاد و ذکر نما و تلاش کن او را ببینی، در موردکارهایت
به مقدّرات گردن بنه، به درِ رضا تکیه کن، به جناب حق التماس کن.
فقط به جناب حق اعتماد کن، ھر چه حاجت داری از اوبخواه
خدمت به فقرا را با سه چیز ادامه بده:
. تواضع ، خوی خوش وخوشدلی
یعنی در حال زنده بودن و سلامت ، مانند مردگان به
آرامش درون برس
سپس با این صفا و تواضع و خوی خوش به فقرا خدمت کن.
مقرّب ترین اشخاص به جناب حق شخصی است که اخلاق نیکوی خویش
را وسعت داده ، زینت بخشیده باشد. عمل اصلح ،
رونیاوردن به غیر حق
است. به فقرا صبر را توصیه نما .در دنیا دو چیز تو راکافی است:
.خدمت به اولیاء و عشق به فقرا
فقیر حقیقی به غیر خدا محتاج نمی شود.
تصوّف و فقر دو چیز بسیار جدّی ھستند، حاشا ب اینھاچیزی ازشوخی
و تفریح قاطی مکن.
اینھا وصیّت من به تو ومریدانم (آنانی که می شنوند وخواهندشنید)می باشد.
جناب حق شما و ما را و تمامی مسلمانان را موفّق
گرداند تا به این وصایا
وسفارشات عمل نمائیم.
مددھای ایشان
در کتاب " بھجت الاسرار تکمیلة الرّوض الرّیاضین
بخلاصة
" المفاخر فی اختصار مناقب سیّدنا السیّد عبدالقادر
وامام شمس الدّین محمّد بن یحیی الحبیبی الانصاری در
کتاب: " قلائد الجواھر فی مناقب السیّد عبدالقادر " می
نویسند:
: حضرت غوث الاعظم(قدّس سرّه) چنین فرموده اند:
«اگر شخصی در کارھای دنیوی و اخروی خود به مشکل و
دردسر بیفتد و امیدی برای نجات برای او نماند و چاره ای
برایش نماند، به من پناه بیاورد و مدد بخواھد. از دردش نجات
خواھد یافت و به ھدفش خواھد رسید. شخصی که مبتلابه
اضطراب سختی گردد اگر ندا نموده مرا صدا کند ازسختی نجات
می یابد.اگر شخصی حاجتی داشته باشد وآن را نتواندبدست
آورد، مرا وسیله قرار دھد و از جناب حق بخواھد به واسطۀ من
به حاجتش خواھد رسید.
اگر شخصی بعد از سورۀ فاتحه یازده مرتبه سورۀ
اخلاص در
دو رکعت نماز بخواند و ده ھزار بار صلوات برای
سرورمان
حضرت رسول اکرم(ص) صلوات بفرستد، سپس به سوی
بغداد یازده قدم برداشته در ھر قدمش نامم را ذکر نماید،
جناب حق جلّ جلاله حاجتش را بر آورده خواھند فرمود.»
حالا شرح دھیم که این نماز چگونه خوانده می شود.
قبلاً در محلّی که می خواھد نماز بخواند بوی خوش می پراکند
و رو به قبله می نماید.
برای رضای الله ، دو رکعت نماز اسرار (ویا حاجت)
بجا می آورد،
بعد از سبحانک ، بسم للهّ و فاتحه ، یازده مرتبه سورۀ
اخلاص
می خواند. در رکعت دوم نیز باز ھم پس از فاتحه یازده
بار سورۀ
توحید خوانده نماز را به پایان می رساند.
پس از سلام نماز به سجده رفته در سجده یازده مرتبه
می گوید:
"ای شیخ الثّقَلِین ، ای قطب الرَّبّانی ، ای غوث صمدنی
ای محبوب سبحانی ، ای محی الدّین ابا محمّد السّیّد
عبدالقادرالگیلانی
اغثنی وفی قضاء حاجتی ھذِ ه
گفته و حاجت خود را به زبان می آورد و با ذکر یا
قاضی الحاجات
سر از سجده بر می دارد.
به سمت عراق یازده قدم بر می دارد و در ھر قدم چنین
می گوید:
"یا شیخُ الثَّقَلَین ، یا قطب الرّبّانی ، یا غوث الصَّمَدانی ،
یا محبوب السُّبحانی ابا محمّد السّیّد عبدالقادر گیلانی."
در پایان قدم یازدھم ، در حالی که بر سر پاست و به
طرف بغداد
است ، انگشت بزرگ پای راست را بر روی انگشت
بزرگ پای
چپ می گذارد و برای سرورمان حضرت پیامبر(ص)
یازده
مرتبه صلوات فرستاده ،یازده مرتبه سورۀ اخلاص ،
یازده مرتبه
سورۀ اذا جاء نصرللهّ را می خواند سپس
می گوید:
"یا جُنُودُ للهّ و یا عبادُللهّ اَغیثُونی وَاَمِدونی فی قضاء
حاجتی ھذه"
وحاجت خود را بزبان می آمورد ، سپس می گوید:
"یا قاضی الحاجات، آمین ، آمین، یا شیخ الثَّقَلین ، یا
قطب الرَّبّانی،
یا غوث الصَّمَدانی، یا مَحبُوب السُّبحانی ، یا محی الدّین
"السِّیّد عبدالقادر گیلانی:
سپس بر روی سجاده خود می نشیند مشغول مراقبه می گردد.
صدو ھشتاد مرتبه (لاالھ الا لله) می گوید.
سپس برای دعاء به سجده می رود و در سجده چنین می گوید:
"یا رُوحُ القُدُس و یا جُنُودُ للهّ و یا عبادُ للهّ اَغیثُونی
واَمَدّونی
فی قضاء حاجتی ھذِهِ (حاجت خود را ذکرمی نماید)
سپس : یا قاضی الحاجات آمین ، آمین"
سپس به یازده فقیر صدقه می دھد.
وفات ایشان
شیوخ بزرگ نقل نموده اند:
وقتی زمان بازگشت حضرت غوث الاعظم به عالم
ملکوت وطن اصلی رسید
ھاتف این فرمان را رساند:
(ای نفس مطمئن شده ، باز آی.)
با شنیدن این ندا ،عالم ناسوت به گریھ افتاد، عالم ملکوت
شاد گردید.
نزدیک صبح روز شنبه یازده ربیع الاوّل سال پانصدو
شصت و یک ھجری،
ایشان وفات نمودند.نماز ایشان به ھمراه جمعیّت بسیار
زیادی
بجا آورده شده ، و بدن ایشان در مزاری
که درباب العجز برای ایشان
حاضر شده بود دفن گردید.
در مورد روز وفات ایشان اختلاف وجود دارد. در کتاب
بھجت الاسرار
سال پانصدو شصت و یک ھجری و نھم ربیع الآخر به
عنوان روز و سال
.وفات ایشان ذکر شده است
حضرت سبط ابن الجوزا در کتاب تاریخ " مرآت
الزّمان" می گوید:
"حضرت غوث الاعظم در سال پانصدو شصت و یک هجری
وفات نموده اند. از کثرت جمعیّت این احتمال وجود داردکه شبانه
دفن شده اند، زیرا برای حضور در تشییع جنازه ایشان کسی
در بغداد نمانده بود.تمامی اھل بغدادحاضر شده بودند محلی به
نام حلیه و تمامی راھھا و کوچه ھا پرشد.از این رودر روزمجالی
برای دفن پیدا نشد."
: در تاریخ ابن نجّار چنین نوشته شده است:
"وفات حضرت غوث الاعظم در شب شنبه دھم ربیع الاخر
نزدیک صبح صورت گرفته است. از پسران ایشان
السّیّد عبدالوھّاب
امام جماعت شده ، بقیّه پسرانشان ،شاگردانشان و
مریدانشان
جماعت را تشکیل داده نماز بجا می آورند و در باغچه
مدرسۀ
خودشان به خاک سپرده می شوند."
وقتی وفات ایشان نزدیک می شود حضرت غوث الاعظم(قدس سّره)
به فرزندانشان می فرمایند:
«نزدیکم نباشید ، از من دور بایستید ، اگر چه ظاھراً بهمراه
شما ھستم امّا در حقیقت دیگرانی در کنارم ھستند.اطرافم راخالی کنید
با ادب بایستید ، برای ایشان جا را تنگ نکنید."
سپس جمله:
«و عَلَیکُمُ السَّلام وَ رَحمَةُ للهِّ وَ بَرَکاتُه ، غَفَرَ للهُّ لی وَ
لَکُم وَ تابَ للهُ
عَلَیَّ وَ عَلَیکُم.بِسمِ الله را به مدّت یک شبانه روز تکرار
فرموده اند.
پسرشان حضرت السّیّد الشّیخ عبدُالرَّزّاق چنین فرموده اند:
پدرم در این اثناء دستانشان را بلند فرموده و فرمودند:
«و عَلَیکُم السَّلام وَ رَحمَةُ للهِّ وَ برکاتُه تُوبُو و اُدخُلی فی صف اذا اَجَلَ علیکم »
ھنگامی که وفات ایشات نزدیک شد پس از فرمایش
(رِفقَاً، رِفقَا)
فرمودند:
".اَلسَّلامُ عَلَیکُم اجی عَلَیکُم "
: ھنگامی که فرشتۀ اجل آمدند فرمودند
"از من کسی چیزی نپرسد."
در این اثناء پسرشان السّیّد عبدالجَبّار از پدرشان پرسید:
"پدر جانم ،آنچه که در وجود شما باعث درد می شود چیست؟"
«تمامی اعضایم درد می کنند، به جز قلبم ،چونکه قلبم باجناب حق همراه است.»
: پسرشان سیّد شیخ عبدالعزیز پرسید
"مریضی تان چیست؟"
«مریضی من را کسی نمی تواند بفھمد ، نمی تواند درک کند.»
انسان ،جن وملک نمی تواند بفھمد.عقلش نمی رسد. علم الهی
با حکم الھی کم نمی شود.حکم تغییر نمی نماید.جناب حق هر
که را بخواھد نابود می کند، تغییر می دھد، وآنکه رابخواهد
ثبات می بخشد.از کارھای خدا سئوال نمی شود، اما اومی پرسد.»
پسرشان شیخ سیّدموسی گفته است که پدرشان در حالی که
ذکر الله می فرمودند صدایشان رفته رفته کم شده و درنهایت
خاموش شدند.
فرزندان ایشان
شیخ ابن نجّار در کتاب خود بنام " تاریخی " نقل می نمایند:
شیخ سیّد تاج الدّین عبدالرّزاق نقل نموده است:
"پدرم صاحب چھل و نه فرزند شد.از اینان بیست و هفت پسر
و بقیّه دختر بودند. روزی پدرمان مریض شده و دربستربودند."
بیماریشان افزون گردیده بیهوش شدند.ما همه بالای سرایشان
جمع شده می گریستیم . مدّتی بعد به خود آمدند، و چون مارا دراین حال دیدند فرمودند:
«گریه نکنید، من با این مریضی از دنیا نخواھم رفت.زیراپسری
".بنام یحیی خواھم داشت .او ھنوز بدنیا نیامده است.»
از این مریضی بھبود یافتند ، بعدھا از مادر حبشی یحیی بدنیا آمد.
یحیی آخرین فرزند پدرمان است. مدتی بعد حضرت
غوث الاعظم
وفات نمودند.
نام برخی از فرزندانشان چنین است:
السّیّد سیف الدّین عبدالوھّاب 522- 593
هجری قمری
السّیّد شرف الدّین عیسی (متوفّی در 572 ).تعداد -
زیادی کتاب داشتند:
یکی از آنھا بنام "جواھرالاسرار" می باشد.
به فضل الھی پایان ترجمه کتاب "گزیده مناقب حضرت عبدالقادرگیلانی"
شیوخ بزرگ نقل نموده اند:
قطب السیّد احمد الرّفاعی الحسینی الکبیر به مریدانشان امروتوصیه
.می فرمودند به زیارت حضرت غوث الاعظم.
اگر کسی به قصد حرکت بسوی بغداد برای وداع با
حضرت احمد الرّفاعی
به ایشان مراجعه می نمود ،به ایشان چنین امر می فرمودند:
"به محض رسیدن به بغداد اولین کارتان زیارت باشد.تاسرورمان
عبدالقادر را زیارت ننموده اید ھیچ کاری انجام ندهید.حتی اگروفات
نموده باشند قبر مبارکشان را به محض رسیدن به بغدادزیارت نمائید.
زیرا ایشان از حق تعالی قول گرفته اند که اھل حال و یاشیوخ ویا
کسانی که به طریقت وارد شده اند، اگردر زیارت ایشان سستی نمایند
و یا به تأخیر اندازند ، درھای فیوضاتی که برای ایشان بازشده ویا
تجلیات از ایشان پس گرفته خواھد شد.چه بیچاره آن کسی که به شرافت
زیارت حضرت عبدالقادر نائل نشود."
نسب ایشان
نسب حضرت غوث الاعظم از طرف پدر ایشان بدین ترتیب می باشد:
.سیّدنا عبدالقادر -
صالح موسی جنگی دوست - [1]
عبد لله -
.یحیی الزّاھد -
.محمّد -
.داوود-
موسی البانی -
.عبدللهّ الثّانی -
.موسی الجونی -
.عبدللهّ المحر -
حسن المثَنّی -
حسن بن علی بن ابیطالب (ع)
از طرف مادر ایشان نسب شریفشان:
.سیّدنا عبدالقادر-
.السیّده اُمُّ الخیر اَمَتُ الجَبّار فاطمه -
.السّید عبدللهّ السَّمائی -
.ابو جمال الدّین محمّد -
.السیّد محمّد -
.السیّد طاھر -
.السیّد ابوالعَطاء -
.السیّد عبد لله -
.السیّد کمال الدّین عیسی -
.الامام علاء الدّین محمّد الجواد -
الامام رضا(ع)
الامام موسی کاظم (ع)
الامام جعفر صادق(ع )
الامام محمّد باقر (ع)
الامام زین العابدین(ع )
الامام حُمام سیّدنا اباعبدللهّ الحسین(ع )
الامام سیّدنا علی بن ابیطالب(ع)
[1]به دلائل متعدد اعتقادیافته ام که نام فامیل پدرایشان رادربرخی کتب به این شکل تغییر داده شده تا بتواننددرمراحل بعدی غیرایرانی بودن پدرایشان را ادعانمایند..خداوند عالم به همه چیزاست.
در کتاب " روض البساین فی اخبار مولانا السیّد
عبدالقادر محی الدّین"
نسب حضرت غوث الاعظم با دلائل متقن ارائه گردیده
است.
در نسب حضرت غوث الاعظم ھیچ اختلافی وجود ندارد
و کاملاً روشن است
بعضی از آثاری که نسب مبارک ایشان را تثبیت نموده اند
بدین شرح ھستند:
الکواکب الدّریِه
تباکة الامام (عبدالرّئوف مناوی)
تباکة الکبری(عبدالوھّاب شعرانی)
نفحة الانس من حضرت القدس( جامی)
بحر الانساب(یافی)
کنزالانساب(سیّدعطا)
فضل الخطاب
نفخات الارض
اسرارالجمال
سرّ الاقطاب
اخبار الاخبار فی اسرار الابرار.(بخاری)
مرآت جھان نما
سراج القلوب
سفینة الاولیاء
مناقب الغوثیّه مشجرة العالیة القادریّه
رسائل السیّد مصطفی ابسیادری
رسائل حزب الاقدام
رسائل الشّیخ ابوالمعالی
طبقات الاحبار فی اخبار الاخیار
تاریخ ابن خذل
ذیل تاریخ ابن حُلَّکان المُسَمّی فوات الوفیات
تاج العروس فی شھر القاموس
لُبُّ الالباب فی انساب
تاریخ ابن الوردا
شروظ الذّھب فی خیر النَّسَب
وصیّت ایشان
حضرت غوث الاعظم(قدّس سرّه) به فرزند خویش حضرت
السیّد تاج الدّین عبدالرّزّاق چنین وصیت فرموده اند:
"پسرم ،جناب حق به تو و برادران و خواھرانت وتمامی
مسلمانان توفیق احسان نماید.به تو وصیت مینمایم که به
جناب حق تسلیم شو و بپیوند. به اوامرش گردن بنه ، ازآنچه
بر حذر داشته بر حذر باش. به احکام و اوامر شریعت نهایت
پای بندی را داشته باش.(تمامی تلاشت را بنما که به اوامر
واحکام شریعت رعایت نمائی.)
طریقت ما مبتنی بر اوامر قرآن کریم وسنّت سَنیّۀ سرورمان
حضرت پیامبر (ص) جوانمردی وسخاوت ، سلامت صدر ، تحمّل نمودن
به آزارھا ، عفو نمودن سختی ھائی که از سوی برادران
طریقت به تو وارد میشود وبخشش استوار است.
با فقراء(دراویش) باش ، آنان را دائماً به جلسات خویش دعوت
کن.قلب ایشان را شاد کن.خودشان را شاد کن. به شیوخ احترام گذار.
با برادران و خواھرانت خوشرفتاری نما. با دوستانت به خوبی
رفتار نما، قلبشان را نشکن. به کوچکترھا و بزرگترھا
نصیحت کن،
با نصیحت نمودن ھمه سعی کن ایشان را برای رسیدن به راه راست
یاری نمائی.دشمنی را ترک کن،اما دشمنی در امور
دینی مورد استثنا است.
حقیقت فقر به معنای محتاج نبودن شخص به اشخاصی
مانند خویش می باشد.
حقیقت ثروت ، توقّع نداشتن شخص از اقران خویش است.
تصوّف یک حال است ، رسیدن به آن با حرف ممکن نمیباشد.
ھنگام برخورد با یک فقیر(درویش) با او وارد مباحث علمی نشو،
ضمن رفتار نیکو ، تلاش کن دلش را بدست آوری ،زیراعلم آن
فقیر را خواھد راند و موجب آزار وی می شود.با رفتارنیکو انس
حاصل می شود.
تصوّف بر اساس ھشت خصلت بنا گردیده است:
جوانمردی وسخاوت
رضا
صبر
اشارت
قربت
لباس صوفی
سیاحت
فقر(محتاج نبودن به غیر)
اینان میراث بجا مانده از فقر حضرت رسول اکرم(ص)
می باشند:
جوانمردی وسخاوت ابراھیم (ع )
رضای اسحق (ع)
صبر ایّوب (ع)
اشارت زکریّا(ع )
غربت یوسف(ع)
لباس صوفی یحیی(ع)
سیاحت حضرت عیسی(ع)
با ثروتمندان با احترام و با فقرا با تواضع صحبت نما
زیرا قلوبشان
اینچنین شاد می گردد.اخلاص را برای خویش مقصدقرارده.
اخلاصت چنان باشد که دیدار مخلوقات را رھا کنی،رسیدگی به
آنان را شروع کنی ، در مورد وسائل و اسباب ، جناب حق رامتهم نکن.
در تمامی احوال در برابر جناب للهّ تعالی در خضوع باش ودر
طلب استرحام نما.از روی احتیاج ، آرزو وھمراھی ،عشق و
نزدیک بودن ، به انسانھا اعتماد مکن. نه مخلوقات رابلکه خالق را
مداوم یاد و ذکر نما و تلاش کن او را ببینی، در موردکارهایت
به مقدّرات گردن بنه، به درِ رضا تکیه کن، به جناب حق التماس کن.
فقط به جناب حق اعتماد کن، ھر چه حاجت داری از اوبخواه
خدمت به فقرا را با سه چیز ادامه بده:
. تواضع ، خوی خوش وخوشدلی
یعنی در حال زنده بودن و سلامت ، مانند مردگان به
آرامش درون برس
سپس با این صفا و تواضع و خوی خوش به فقرا خدمت کن.
مقرّب ترین اشخاص به جناب حق شخصی است که اخلاق نیکوی خویش
را وسعت داده ، زینت بخشیده باشد. عمل اصلح ،
رونیاوردن به غیر حق
است. به فقرا صبر را توصیه نما .در دنیا دو چیز تو راکافی است:
.خدمت به اولیاء و عشق به فقرا
فقیر حقیقی به غیر خدا محتاج نمی شود.
تصوّف و فقر دو چیز بسیار جدّی ھستند، حاشا ب اینھاچیزی ازشوخی
و تفریح قاطی مکن.
اینھا وصیّت من به تو ومریدانم (آنانی که می شنوند وخواهندشنید)می باشد.
جناب حق شما و ما را و تمامی مسلمانان را موفّق
گرداند تا به این وصایا
وسفارشات عمل نمائیم.
مددھای ایشان
در کتاب " بھجت الاسرار تکمیلة الرّوض الرّیاضین
بخلاصة
" المفاخر فی اختصار مناقب سیّدنا السیّد عبدالقادر
وامام شمس الدّین محمّد بن یحیی الحبیبی الانصاری در
کتاب: " قلائد الجواھر فی مناقب السیّد عبدالقادر " می
نویسند:
: حضرت غوث الاعظم(قدّس سرّه) چنین فرموده اند:
«اگر شخصی در کارھای دنیوی و اخروی خود به مشکل و
دردسر بیفتد و امیدی برای نجات برای او نماند و چاره ای
برایش نماند، به من پناه بیاورد و مدد بخواھد. از دردش نجات
خواھد یافت و به ھدفش خواھد رسید. شخصی که مبتلابه
اضطراب سختی گردد اگر ندا نموده مرا صدا کند ازسختی نجات
می یابد.اگر شخصی حاجتی داشته باشد وآن را نتواندبدست
آورد، مرا وسیله قرار دھد و از جناب حق بخواھد به واسطۀ من
به حاجتش خواھد رسید.
اگر شخصی بعد از سورۀ فاتحه یازده مرتبه سورۀ
اخلاص در
دو رکعت نماز بخواند و ده ھزار بار صلوات برای
سرورمان
حضرت رسول اکرم(ص) صلوات بفرستد، سپس به سوی
بغداد یازده قدم برداشته در ھر قدمش نامم را ذکر نماید،
جناب حق جلّ جلاله حاجتش را بر آورده خواھند فرمود.»
حالا شرح دھیم که این نماز چگونه خوانده می شود.
قبلاً در محلّی که می خواھد نماز بخواند بوی خوش می پراکند
و رو به قبله می نماید.
برای رضای الله ، دو رکعت نماز اسرار (ویا حاجت)
بجا می آورد،
بعد از سبحانک ، بسم للهّ و فاتحه ، یازده مرتبه سورۀ
اخلاص
می خواند. در رکعت دوم نیز باز ھم پس از فاتحه یازده
بار سورۀ
توحید خوانده نماز را به پایان می رساند.
پس از سلام نماز به سجده رفته در سجده یازده مرتبه
می گوید:
"ای شیخ الثّقَلِین ، ای قطب الرَّبّانی ، ای غوث صمدنی
ای محبوب سبحانی ، ای محی الدّین ابا محمّد السّیّد
عبدالقادرالگیلانی
اغثنی وفی قضاء حاجتی ھذِ ه
گفته و حاجت خود را به زبان می آورد و با ذکر یا
قاضی الحاجات
سر از سجده بر می دارد.
به سمت عراق یازده قدم بر می دارد و در ھر قدم چنین
می گوید:
"یا شیخُ الثَّقَلَین ، یا قطب الرّبّانی ، یا غوث الصَّمَدانی ،
یا محبوب السُّبحانی ابا محمّد السّیّد عبدالقادر گیلانی."
در پایان قدم یازدھم ، در حالی که بر سر پاست و به
طرف بغداد
است ، انگشت بزرگ پای راست را بر روی انگشت
بزرگ پای
چپ می گذارد و برای سرورمان حضرت پیامبر(ص)
یازده
مرتبه صلوات فرستاده ،یازده مرتبه سورۀ اخلاص ،
یازده مرتبه
سورۀ اذا جاء نصرللهّ را می خواند سپس
می گوید:
"یا جُنُودُ للهّ و یا عبادُللهّ اَغیثُونی وَاَمِدونی فی قضاء
حاجتی ھذه"
وحاجت خود را بزبان می آمورد ، سپس می گوید:
"یا قاضی الحاجات، آمین ، آمین، یا شیخ الثَّقَلین ، یا
قطب الرَّبّانی،
یا غوث الصَّمَدانی، یا مَحبُوب السُّبحانی ، یا محی الدّین
"السِّیّد عبدالقادر گیلانی:
سپس بر روی سجاده خود می نشیند مشغول مراقبه می گردد.
صدو ھشتاد مرتبه (لاالھ الا لله) می گوید.
سپس برای دعاء به سجده می رود و در سجده چنین می گوید:
"یا رُوحُ القُدُس و یا جُنُودُ للهّ و یا عبادُ للهّ اَغیثُونی
واَمَدّونی
فی قضاء حاجتی ھذِهِ (حاجت خود را ذکرمی نماید)
سپس : یا قاضی الحاجات آمین ، آمین"
سپس به یازده فقیر صدقه می دھد.
وفات ایشان
شیوخ بزرگ نقل نموده اند:
وقتی زمان بازگشت حضرت غوث الاعظم به عالم
ملکوت وطن اصلی رسید
ھاتف این فرمان را رساند:
(ای نفس مطمئن شده ، باز آی.)
با شنیدن این ندا ،عالم ناسوت به گریھ افتاد، عالم ملکوت
شاد گردید.
نزدیک صبح روز شنبه یازده ربیع الاوّل سال پانصدو
شصت و یک ھجری،
ایشان وفات نمودند.نماز ایشان به ھمراه جمعیّت بسیار
زیادی
بجا آورده شده ، و بدن ایشان در مزاری
که درباب العجز برای ایشان
حاضر شده بود دفن گردید.
در مورد روز وفات ایشان اختلاف وجود دارد. در کتاب
بھجت الاسرار
سال پانصدو شصت و یک ھجری و نھم ربیع الآخر به
عنوان روز و سال
.وفات ایشان ذکر شده است
حضرت سبط ابن الجوزا در کتاب تاریخ " مرآت
الزّمان" می گوید:
"حضرت غوث الاعظم در سال پانصدو شصت و یک هجری
وفات نموده اند. از کثرت جمعیّت این احتمال وجود داردکه شبانه
دفن شده اند، زیرا برای حضور در تشییع جنازه ایشان کسی
در بغداد نمانده بود.تمامی اھل بغدادحاضر شده بودند محلی به
نام حلیه و تمامی راھھا و کوچه ھا پرشد.از این رودر روزمجالی
برای دفن پیدا نشد."
: در تاریخ ابن نجّار چنین نوشته شده است:
"وفات حضرت غوث الاعظم در شب شنبه دھم ربیع الاخر
نزدیک صبح صورت گرفته است. از پسران ایشان
السّیّد عبدالوھّاب
امام جماعت شده ، بقیّه پسرانشان ،شاگردانشان و
مریدانشان
جماعت را تشکیل داده نماز بجا می آورند و در باغچه
مدرسۀ
خودشان به خاک سپرده می شوند."
وقتی وفات ایشان نزدیک می شود حضرت غوث الاعظم(قدس سّره)
به فرزندانشان می فرمایند:
«نزدیکم نباشید ، از من دور بایستید ، اگر چه ظاھراً بهمراه
شما ھستم امّا در حقیقت دیگرانی در کنارم ھستند.اطرافم راخالی کنید
با ادب بایستید ، برای ایشان جا را تنگ نکنید."
سپس جمله:
«و عَلَیکُمُ السَّلام وَ رَحمَةُ للهِّ وَ بَرَکاتُه ، غَفَرَ للهُّ لی وَ
لَکُم وَ تابَ للهُ
عَلَیَّ وَ عَلَیکُم.بِسمِ الله را به مدّت یک شبانه روز تکرار
فرموده اند.
پسرشان حضرت السّیّد الشّیخ عبدُالرَّزّاق چنین فرموده اند:
پدرم در این اثناء دستانشان را بلند فرموده و فرمودند:
«و عَلَیکُم السَّلام وَ رَحمَةُ للهِّ وَ برکاتُه تُوبُو و اُدخُلی فی صف اذا اَجَلَ علیکم »
ھنگامی که وفات ایشات نزدیک شد پس از فرمایش
(رِفقَاً، رِفقَا)
فرمودند:
".اَلسَّلامُ عَلَیکُم اجی عَلَیکُم "
: ھنگامی که فرشتۀ اجل آمدند فرمودند
"از من کسی چیزی نپرسد."
در این اثناء پسرشان السّیّد عبدالجَبّار از پدرشان پرسید:
"پدر جانم ،آنچه که در وجود شما باعث درد می شود چیست؟"
«تمامی اعضایم درد می کنند، به جز قلبم ،چونکه قلبم باجناب حق همراه است.»
: پسرشان سیّد شیخ عبدالعزیز پرسید
"مریضی تان چیست؟"
«مریضی من را کسی نمی تواند بفھمد ، نمی تواند درک کند.»
انسان ،جن وملک نمی تواند بفھمد.عقلش نمی رسد. علم الهی
با حکم الھی کم نمی شود.حکم تغییر نمی نماید.جناب حق هر
که را بخواھد نابود می کند، تغییر می دھد، وآنکه رابخواهد
ثبات می بخشد.از کارھای خدا سئوال نمی شود، اما اومی پرسد.»
پسرشان شیخ سیّدموسی گفته است که پدرشان در حالی که
ذکر الله می فرمودند صدایشان رفته رفته کم شده و درنهایت
خاموش شدند.
فرزندان ایشان
شیخ ابن نجّار در کتاب خود بنام " تاریخی " نقل می نمایند:
شیخ سیّد تاج الدّین عبدالرّزاق نقل نموده است:
"پدرم صاحب چھل و نه فرزند شد.از اینان بیست و هفت پسر
و بقیّه دختر بودند. روزی پدرمان مریض شده و دربستربودند."
بیماریشان افزون گردیده بیهوش شدند.ما همه بالای سرایشان
جمع شده می گریستیم . مدّتی بعد به خود آمدند، و چون مارا دراین حال دیدند فرمودند:
«گریه نکنید، من با این مریضی از دنیا نخواھم رفت.زیراپسری
".بنام یحیی خواھم داشت .او ھنوز بدنیا نیامده است.»
از این مریضی بھبود یافتند ، بعدھا از مادر حبشی یحیی بدنیا آمد.
یحیی آخرین فرزند پدرمان است. مدتی بعد حضرت
غوث الاعظم
وفات نمودند.
نام برخی از فرزندانشان چنین است:
السّیّد سیف الدّین عبدالوھّاب 522- 593
هجری قمری
السّیّد شرف الدّین عیسی (متوفّی در 572 ).تعداد -
زیادی کتاب داشتند:
یکی از آنھا بنام "جواھرالاسرار" می باشد.
-السّیّد شمس الدّین عبدالعزیز (متوفّی در 572)
- تاج الدّین ابوبکر السّیّد عبدالرّزاق (623-528)
- ابواسحق السّیّد ابراهیم (متوفّی در700)
- السّیّد ابوالفضل محمّد(متوفّی در 600)
- السّیّد عبدالرّحمن عبداللّه (587-508)
- السّیّد ایو زکریّایحیی (600-555)
السّیّد صالح.
السّیّد ضیاءالدّین ابو نصر موسی(615-539)